قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

از فردا کامل

اخجوووووووووووووووووووووووووون من از فردا می خوام روز ه ی کامل بگیرم. مامانم گفته اگه دیدی حالت خوب نیست باطلش کن   من از فردا می خوام روزه کامل رو امتحان کنم. برام دعا کنین که روزه ی کامل رو تحمل کنم. فردا با دهان روزه می ام این جا مطلب ساریم و زمین مون و می زارم. اینم عکس ...
9 تير 1393

یک چیزبرای نی نی های هم سن و سال خودم

اگر اینجا توی نی نی وبلاگ نی نی هست که هم سن و سال من باشه یا 4و5و6و7  سالش باشه یااگر نی نی از من بزرگ تر باشه توی سن 13 یا 14 یا 12و11 سالش باشه می تونه این بازی خیلی خیلی جالب رو انجام بازی پلنگ صورتی. من که خیلی از بازیش راضیم PPanther ...
8 تير 1393

آرزوی برآورده شده من

ما میخوایم بریم ساری اما این دفعه فرق داره حتما باخودتون میگین برای چی برای اینکه ما یه زمین کنار دریا خریدیم. ما فردا داریم میریم اونجا که بهش پول بدیم خونمون و بسازه.بابام گفت شماهم بیاین یک شب اونجا بخوابیم بریم یکی از همون پلاژا. دعا کنین که زودتر خونمون و بسازه. بابای تا یکشنبه. فکرکنم خونمون اینجوری شه آرزوم بود خودمون یه ویلا داشته باشیم. خدایا ممنونم که داری من و به آرزم میرسونی   ...
5 تير 1393

مسافرت به شمال

بعد از تمام شدن امتحاناتم در تاریخ هفتم خرداد به اتفاق مامان و بابا و داداشی با همرفتیم چابکسر از طرف بانک مامان . من چابکسرو خیلی دوست دارم واسه چندمین باره که میریم اونجا . عاشق کافی شاب و رستوران و پارکشم. کلاً همه جاش قشنگه دریاشم خیلی قشنگه. به من و داداشی که حسابی خوش گذشت. قبلاً سوار تله کابین شده بودم اما یادم رفته بود و هرچی فکر میکردم یادم نمیومد ولی این بار با یه عالمه ترس سوار شدم اما کم کم خوشم اومد و دوست داشتم بازم سوار شم ولی مامانم میترسید و باهامون نیومد تا چند بار سوارشیم. خلاصه خیلی خیلی به هممون خوش گذشت . این هم عکسهای من تو چابکسر که عکسهای با لباس محلی مو اندازه دنیا دوستش دارم. قراره مامانم واسم بخره از این لباسهای ...
3 تير 1393

ساراجونم و افتخاری دیگر

سارای من عزیز دلم با تموم شدن کلاس سوم افتخاری دیگه رو واسه مامان و بابا رقم زد . خیلی خوشحالم عزیزم که که کلاس سوم هم با رتبه عالی تموم کردی.  خرداد ساعت ده با هم رفتیم مدرسه و خانوم معلم که تو کلاس نشسته بود و منتظر مامانها بود وقتی تو رودید چند تا بوسه نثارت کرد و کارنامه خوشگلت رو بهت داد دعا میکنم همیشه موفق باشی و هر سال شاهد موفقیت هات باشم عزیزم بای بای کلاس سوم میخک   ...
2 تير 1393

کلاس

من دیروز رفتم کانون و کلاس سفالگری ثبت نام کردم. اخه ما اون روزا مدرسه بودیم یک روز از طرف مدرسه مارو بردن به اون کانون ما که می رفتیم اونجا می گفتن می تونیین بیای تو کانون عضو شین من هم رفتم ثبت نام کردم من بیشتراز اون همه کلاس فقط کلاس سفالگری رودوست داشتم عجیب بود میرفتی اونجا باید همه ی کلاس هارو ثبت نام می کردی نمیشد فقط یک کلاسو ثبت نام کنی برای یک سال به مبلغ 100/000ریال می گرفتن من از فردا دیگه باید برم کلاس کلاس های سفالگریشم فقط سه شنبه ها بود.یک شنبه هاو سه شنبه هاو پنج شنبه ها کل کلاسش بود.فردا که رفتم یک کوزه ساختم میارم خونه عکس میندازم تاشماهم نظر بدین که خوب یانه.کلاس ها:خوشنویسی_نقاشی_سفالگری_داستان نویسی_...
26 خرداد 1393

13 به در با تاخیر

امسال نتونستیم بریم سیزده به در و من خیلی ناراحت بودم. داداشم سرما خورده بود و تو خونه موندیم. اما بعدش رفتیم خیلی بازی کردم و بهم خوش گذشت کلی هم مواظب داداشی بودم. مامانم قول داد دیگه از سال بعد موقع سیزده به در بریم و منم قول دادم بخاطر این چیزا گریه نکنم.     ...
2 خرداد 1393

این روز های من و داداشی 2

داداشی بازهم یک بازی دیگه به نام الیسا الیسا یاد گرفته وقتی بهش می گم بیا  الیسا الیسا سری میاد دستم و می گیره و بازی می کنه ولی وقتی میگم الیسا الیسا جینگیلی الیسا که باید بشینی نمیشینه به جاش من میشینم . اینم یک  عکس از بازی. ببخشید یکم عکسش بد شد ...
12 ارديبهشت 1393

عید 93 و بانک مامانی

هفته دوم سال 93 فرا رسید و مامانی باید سه روز میرفت بانک .بهم قول داده بود منم ببره قرار شد صبح ه که بیدار میشم صبحانه بخورم بعد مامانی بیاد دنبالم منم زودتر از همیشه بیدار شدم و زنگ زدم مامانم که بیاد . این سه روز خیلی به مامانم کمک کردم شاید هزار تا مهر رو سندهایی که مامانم میزد زدم دیگه از مهر زدن خسته شدم مامانم بهم یاد داد چطوری کارت هدیه رو صادر کنم چند تا مرحله تو کامپیوتر رفتم و بعدش کارت هدیه رو گذاشتم تو دستگاه و هرچی نوشته بودم روش چاپ شد. منم واسه دوستم پریسا یه کارت هدیه صادر کردم که برم مدرسه بهش عیدی بدم تازه یه کارت هم واسه یکی از مشتری ها صادر کردم بعدش هم رفتم تو حیاط بانک که دانشگاه بود کلی بازی کردم چون دانشجوها نبود...
22 فروردين 1393