قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

9سالگی و جشن عبادت دخترم

  دختر عزیزم سارا   فرا رسیدن جشن عبادت   نعمت رسیدن به سن تکلیف و گفتگو با خدا را   به تو تبریک میگویم.   سارای عزیزم جشن عبادت که بی صبرانه از اول سال تحصیلی منتظرش بودی فرا رسید و با شادی به پایان رسید. خیلی خوشحالم و خدارو هزار بار شکر میکنم تونستم این روز و ببینم. بعد از جلسه ای که مدرسه واسه مامانها گذاشته بودن قرار شد سیزدهم اسفند جشن تکلیف 520 دانش آموز در حسینیه معصوم زاده برگزار بشه. چند روز مونده بود به جشن روزی هزار بار ازم میپرسیدی مامان مرخصی میگیری ؟ منم که چون میدونستم نمیتونم جوابهای سرو ته میدادم تا ذهنت و منحرف کنم . قربون دختر با احساسم بشم که...
2 فروردين 1393
185441 0 2 ادامه مطلب

نیمه ی شعبان شد اخجون مبارکه

سلام به همه ی دوستای گلم.خیلی خوشحالم که تولد امام مهدی شده هووووووووووووووووووورااااااااااا. من جشن تولد هر امامی که باشه خیلی خشحال می شم.اهنگ تولد می زارم توی تلوزیون و میرقصم خیلی حال می جشن تولد برقصی. منم خیلی خیلی امام مهدی دوست دارم.همیشه ارزو می کنم که ضهور کنه. بیا پیش ما اما نمی دونم برای چی نمی اد.خیلی دوست دارم امام مهدی ببینمش. اگه بابام برای امام مهدی جشن می گرفت خیلی خوش حال می شدم اما متاسفاًنه.... اما اشکالی نداره بجاش خونه ی همسایمون جشن هوراااااااااا. شول زرد و حلیم درس می کنن و نزری می دن. امروز رو ببینم چیکار می کنم.   امام مهدی دوستت دارم برچهره پراز نور مهدی صلوات برجا...
2 تير 1392

جشن تولد امام حسین

سلام دوستان.ما دیشب در مسجد امیرالموئمنین یک جشن داشتیم اونم جشن کی جشن امام حسین. چون تولدشون بود ما یک جشن ساده وخوبی گرفتیم. من توی هر مجلسی که باشه همه چی و من می دم نمی دونم این همه کار رو که دارم انجام می دم خدا ثواب می نویسه یانه؟؟؟ دیشب به من کلی خوش گذشت چون اون مداح شعر خوند وماهم دست می زدیم. براتون بگم که من اینا رو در مجلسمون دادم. قند-بستنی -بعضی وقط ها چای -سفره ی شام - شیرینی - براتون بگم همه اینا رو دادم.ن سر هر مجلسی که باشه کمک می کنم حتی کوچک ترین مجلس رو هم. کمک می کنم.راستی بهتون بگم بابام این مجلس و راه انداخت تمام اینها رو بابام پولش و داد.اهان داشتم می گفتم. بعد ازین که سفر رو جمع کردیم ...
25 خرداد 1392

سارای عزیزم و افتخاری دیگر برای مامان

عزیز دلم دختر قشنگم تعطیلات تابستان شروع شده و حالا دیگه واسه خودتی .تا میتونی لذت ببر عزیزم. شنبه 4 خرداد ساعت 10 کارنامه کلاس دومت آماده بود و قرار بود برم از مدرسه بگیرم. از صبح خوشحال بودم ساعت 10 بشه اما از شانس بد من مثل مورو ملخ ریختن تو بانک و نمیشد سرم و بلند کنم چه برسه خروجی ساعتی بگیرم و از شعبه برم بیرون زنگ زدم بابایی و چون مدرسه ات خوشبختانه نزدیم بانک باباست سریع رفت واست گرفت.   قربون دخترم برم که دوست داشت مامان بره ولی نشد بعد هم بابا زنگ زد و خبر خوش و بهم داد. میدونستم عالی شدی و همه درسهات و خیلی خوب گرفتی ولی با این حال منتظر بودم بهم زنگ بزنه. وقتی هم رسیدیم خونه از خوشحالی بال...
8 خرداد 1392

روزپدرمبارک

سلام.روزپدر اومد از دوباره من امروز با مامانی یواشکی بچه رو بدیم دست بابایی بهش بگیم که دروغکی که ما می خوایم بریم بیرون کار داریم. بریم برای بابا یه چیز بخریم.می خوایم ادکلن بخریم به نظرتون ادکلن چیز خوبی. امیدوارم بابایی ازهدیه ی من ومامانی خوشش بیاد اخه اون خیلی به ادکلن علاقه داره. اون وقت بیایم وبگیم روز پدر مبارک.براش یک کیک کوچولو هم می خریم. ...
3 خرداد 1392

گل غلتان سارا در 4 ماهگی

قربون تو دختر نازم بشم که دوست داری گل غلتان خودت و اینجا واست بنویسم. فیلمش هست عزیز دلم اما چون چند سال پیش دوربین دیجیتال نداشتیم و دوربین معمولی داشتیم عکسهاتم گذاشتم تو آلبومت. اما واسه پارسا رو که دیدی طاقت نیاوردی و گیر دادی شدید که واسه تو هم بنویسم . منم ناچاراً از روی یکی از عکسهات عکس انداختم و اینجا گذاشتم. سارا جون ٤ ماهت که بود فامیلای بابا رو دعوت کردیم و زن عمو مهدی تو رو برد حموم و منم سریع گرفتمت تو حوله و به گل غلتوندیمت چون شب همه شام دعوت بودن منم وقت نداشتم و میخواستم به مهمونا برسم سریع لباس تنت کردم و دیگه همه گل میریختن سرت. اما تو مثل داداشی این همه گریه نکردی ساکت بودی و همه باهات بازی میکردن. مامان قربونت...
23 ارديبهشت 1392

ساراوعموهای فیتیله ای درامیریه وجشن گل غلتان

سلاااااااااااااااااااااااااام.من دیروز ازدوباره رفتم فیتیله هورااااااااااااااااااااااااااااا.ولی زیادخوش نگذشت چون اومده بودند برای سفرنامشون.چون مراسم گل غلتان بود میخواستن برنامه تهیه کنن..من نتونستم ازشون عکس بندازم چون دوربین ونبرده بودم. برای مراسم گل چینان چندنفر باهاشون عکس انداخته بودند.جشن گل غلتان شروع شد.مامانا لباس سفیدپوشیدبودند برای این که بچه شون وبه گل بغلتونند. بعداون دوتا هم سوار کالسکه شددندو رفتن قلعه.بعدازظهر رفتیم کالسکه سوار شیم صاحبش گفت اسب خسته ی چون فقط برای فیتیله ها دویده بود.بعدکه شب می خواستیم بریم دامغان.ازاون به بعد پشیمون شدم که دوربین وباخودم نیاوردم. ...
20 ارديبهشت 1392

عزیز دلم سارا

  دختر ناز مامان الهی قربونت بشم که تو این همه مهربونی. اینکه میگن دختر دلسوز مامانه من تجربه اش کردم خیلی زیاد. از زمانیکه هنوز پارسا دنیا نیومده بود این و بیشتر فهمیدم. هرروز که از سر کار میرسیدم تا خیالت راحت نمیشد که حالم خوبه و جاییم درد نمیکنه نمیرفتی دنبال بازی و کارهات تا کوچکترین چیزی هم میشنیدی که سر گیجه دارم یا.... خودت و سریع میرسوندی و سریع اشکهات میومد. یادمه یه شب هم دیدم زود رفتی تو تختت و تا اومدم دیدم سرت و کردی زیر پتو وگریه میکنی بعد کلی اصرار گفتی که دلم برات میسوزه نی نی داری و این همه سختی میکشی. هیچ وقت یعنی محاله یادم بره این حرفت عزیزکم. حالا هم که روز به روز شاهد بزرگ شدن و خانوم شدنتم ابراز محب...
13 ارديبهشت 1392

سارا و عموهای فیتیله ای

5 شنبه 12/11/91 قرار بود عمو فیتیله ها که سارا خیلی دوستشون داره بیان دامغان و برنامه اجرا کنن.منم دیدم دختر ناز مامان این همه ذوق دیدنشون و داره تصمیم گرفتم دوتایی بریم برنامه رو از نزدیک ببینیم.    ساعت ٦ داداشی و گذاشتیم با بابایی خوش بگذرونه . سارا هم با مامانی رفت برنامه فیتیله. خیلی ذوست داشتی عزیزم منم که میدیدم اون همه دست میزدی و بالا و پایین میپریدی اندازه دنیا ذوق کردم و از خوشحالیت خوشحال شدم.بعد از برنامه هم یه دونه سی دی فیتیله ها رو خریدیم و برگشتیم خونه . داداشی هم پسمل خوبی بود تو این مدت و بابایی رو اذیت نکرد. ایشالا همیشه بخندی و شاد باشی عزیز دل مامان. این هم ازفیتیله ها که ن...
7 ارديبهشت 1392