قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

اخجون

سلام دوستان من خانوممون گفته بود برای تابستونتون باید تابستانه بخرین جدول ضرب حل کنید. خلاصه این چیز ها.ما دیروز از چهار جا پرسیدیم اما هیچ کدوم از مغازه ها تابستانه نداشتن. یعنی تموم کرده بودن.ما هم نمیدونستیم چی بخریم.بعد گاج رو هم از یک مغازه پرسیدیم اما خودش نداشت به همون گفت که از کجا باید گاج بخریم راهشم طولانی بود نزدیک افطارم بود.دیگه وقط نشد امروز مامانم بهم گفت بابا برات گاج خریده.اومد خونه میاره.من هم صبرم نبود که بابایی بیاد. الان ظهره بابا اومده و کتاب گاج رو بهم داد .من هم الان از خوش حالی دارم پر می کشم . این هم عکسش ...
13 مرداد 1392

خاطرات مدرسه

سلام دوستان من امروز رفتم مدرسه. دوربین وباخودم برده بودم که یک عکس کلی بگیریم ویک خاطره داشته باشیم.خانوممون دعوام کرد وگفت چرا اینو اوردی مدرسه اون موقع من گفتم که می خاستیم عکس بگیریم.بعد اون موقع من ودوستام یواشکی عکس انداختیم حالا ولش کن بریم سر اصل مطلب تازه می خوان کارنامه ی اصلی رو بدن من مامانم باید٩٢/٢/٣بره بگیره و١٠ صبح اون جا باشه. تا کارناممو بگیره.دعا میکنم که کارنامه ی اصلیم رو همشو خیلی خوب بگیرم ما همش توی کلاسمون ٤ نفر بودیم. بعد اون موقع خانوم مدیرمون گفت فردا اجباری نیسته که مدرسه بیاین ولی گفت باید زنگ بزنیدکه ما بفهمیم که فردا می خاد کی بیا وکی نیاد.من اون موقع باخودم گفتم...
1 خرداد 1392

کارنامه وهزارخوش حالی

سلام.واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای باورم نمیشه که خانوممون امروز کارنامه هارو بهمون داد.انقدر ذوق زده بودم که اگه مامانی بیاد  خیلییییییییییییییییییییییییییییییی خوش حال میشه.وقتتی اومدم خونه بعد مامانی اومدنمی دونستم چیکار کنم.بعد به مامانی گفتم که چشماشو ببنده. بعد گفتم باز کن  انقدر خوشحال شد من هم خیلی خوش حال شدم. خوش حال بودم که  بابایی کارناممو ببینه برام دوچرخه می خره اخه از قبل گفته بود اگه کارنامتو همشو خیلی خوب بگیری یک دوچرخه برات می خرم. راستی امروز دفتر خاطراتم برده بودم که دوستام برام خاطره بنویسن. تازه دفترمو به خانوممونم داده بودم.که برام خاطره بنویسه ویک خاطره ویادگاری از دوستام وخانوممون...
29 ارديبهشت 1392

دختر ناز کلاس دومیم

سارا جون عزیز دل مامان الان که مدرسه هستی دلم واست ضعف رفت گفتم بیام چند کلمه ای واست بنویسم از دلتنگی در بیام. داداشی هم خوابه هرچند چند دقیقه دیگه از راه سربرسی در حالی که کیفت هنوز رو پشتته اول داداشی و بیدار میکنی. بعداً هم میزنی زیر قولت و شلوار و مانتو و مقنعه و کیف و کاپشن و شال و کلاه و هرکدوم یه جا میندازی و داداشی که خواب آلو هم هست و بغل میکنی و بدو بدو راه میری. نمیدونم از دست این کارها باید غصه هم بخورم یا نه ولی چون میدونم دیگه تکرار نمیشن به فال نیک میگیرم و با هم میخندیم. اما این بابا هست که همیشه بهت میگه عجب عهد نامه ای با مامان به تصویب رسوندین دریغ از اجرا کردن یه بندش. چند روزی هست ریاضی هات و خوب انجام میدی و راه ا...
8 ارديبهشت 1392

دندون کشیدن من

سلام.من سه روز پیش 5 شنبه رفتم دندون پزشکی می خواستم دندونم رو بکشم.من وبابایی رفتیم که دندونامون رو درست کنیم.وقتی رسیدیم اون جا دکتره دندونه منو نگاه کرد گفت کاربابات خیلی طول میکشه.توبرو هروقت کار بابات تموم شد بعد بیا.خونه ی عموم نزدیک اون جابود.رفتم صبر کردم.بعدبابایی زنگ زد به عمو که منو ببره.خیییییییییییییییییییییییییلی می ترسیدم بعد که رسیدم.دکتره گفت بخواب روی صندلی ودهنت روباز کن  بعد 2تا امپول بی حسی زد. گفت بذار سر بشه.صبرکردم بعد دکتره اومدبااین که سر کرده بود ولی بازم درد اومد یک پنبه گذاشت بین دندونام.گفت هرچی هم لبت روگاز بگیری حالیت نمیشه.بعدمن ومامان وبابا اومدیم خونه باید فقط مایعات می خوردم.احساس می کر...
7 ارديبهشت 1392

امتحانات

سلام من دارم امتحاناتمو می گزرونم.امتحان قرانم وبسیارخوب گرفتم.این دومین امتحان دیکته که می خوام فردا بدم. خیلی دیگه امتحان مونده.برام دعاکنین که فردا امتحانم وبسیار خوب بگیرم.واگه بسیارخوب بگیرم.هم برچسب دارم هم جایزه.برای بقیه ی امتحانام دعا کنین. برام دعا کنید.
31 فروردين 1392

غایب بودن من

من چهارشنبه غایب بودم.وتنهاتوی خونه مونده بودم وهمش به درودیوارنگاه می کردم .غایب بودن من الکی بودچون به خاطر یه موضوع کوچولو نرفته بودم. روز قبلش که از مدرسه اومدم به مامان و بابا گفتم من فردا مدرسه نمیرم بخاطر اینکه خانوم معلم جای من وعوض کرد و برده آخر کلاس. بابایی ناراحت شد گفت فردا میام با خانومتون حرف میزنم ببینم که برا چی برده ات آخر کلاس.   فردا که شد سرویس اومد دنبالم مامانی بهش گفت که سارا نمیاد. بعد هم خوشحال شدم و شروع کردم بازی کردن . مامان هم رفت سر کار . وسط روز چند بار یکی خونه زنگ زد اما من گوشی و برنداشتم زنگ زدم مامان گفتم این شماره کیه فهمیدم که از مدرسه بودن چون به مامانی زنگ زده بودن و او ...
3 اسفند 1391

گذراندن امتحانات

سارای عزیزم مثل همیشه مامان و سرافراز کرد. امتحانات وسط ترمتون تموم شد و من و باز هم خوشحال کردی. همه رو خیلی خوب شدی . وقتی هر روز میومدی و برگه به دست میپریدی جلوم و میگفتی مامانی چشمات و ببند میدونستم وقتی باز کنم خبر خوش میشنوم. فدات بشه مامان که زحمات من و خودت و بی نتیجه نذاشتی. آرزو میکنم همیشه در تمامی مراحل زندگیت همینطور که تا به حال موفق بودی از این به بعد هم باشی. قربونت بشه مامان آفریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین ...
11 بهمن 1391

زنگ بهداشت

من دیروز یعنی شنبه ١٦ دی خانوم بهداشتمون اومد مدرسه و ماهارو یکی یکی صدا زد بریم تو اطاقش .اول دندونهای من و دید بهم گفت روزی سه بار باید مسواک بزنی اما من فقط شبها میزدم.بعد هم دندونهام و شمرد بعد هم تو دفترش نوشت سارا خواجه زاده ٤ دندون پر کرده ٤ دندون افتاده و٤ دندون خراب .من هم قول دادم به معلم بهداشتمون که روزی سه بار مسواک بزنم ولی متاسفانه یادم رفت .اما از فردا حتماً میزنم.   ...
5 بهمن 1391