قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

این روز های من و داداشی 2

داداشی بازهم یک بازی دیگه به نام الیسا الیسا یاد گرفته وقتی بهش می گم بیا  الیسا الیسا سری میاد دستم و می گیره و بازی می کنه ولی وقتی میگم الیسا الیسا جینگیلی الیسا که باید بشینی نمیشینه به جاش من میشینم . اینم یک  عکس از بازی. ببخشید یکم عکسش بد شد ...
12 ارديبهشت 1393

خرابکاری داداشی

داداشی جونم.من که امتحان داشتم شما بغل مامان بودین و مامانی تا می خواست بپرسه شما افتادی رو کتاب و پاره شد. هرچی سعی کردیم درستش کنیم  و چسبش زدیم اما مثل اولش نشد.من اون موقع خیلی خیلی از دستت عصبانی بودم. اما باخودم گفتم این یک نی نی ممکنه هرخرابکاری رو بکنه . اون موقع هم قیافت خوش حال بود که خرابکاریکردی جیگرم. فکرکنم چون خرابکاری کردی خیلی ناراحت بودی بودی حالا اشکال نداره پس اگه مدرسم شروع شه چی دیگه همه رو پاره می کنی . دیگه من اون موقع داداشی رو یک بوس گنده کردم . اگه بزرگ شیم چی دیگه به همدیگرو به زدن می افتیم واااااااااااااای . اخه حیفم نیومد که باهات قهر کنم. داداشی ی...
24 تير 1392

داداشی اذیت کن

من امروز که از مدرسه اومدم دیدم داداشی خیلی داره اذیت میکنه من خیلی عصبانی شدم . خیلی گریه کرد مامان دیگه داشت عصبی میشد . من خیلی نازش کردم اما فایده ای نداشت آخر هم مامان یکم بهش شربت داد و خوابش برد. من وقتی داداشم گریه میکنه دلم براش میسوزه. چون خیلی دوستش دارم. ...
28 آبان 1391
1