قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

سفر شمال باز هم بادختر خاله ها

یک روز تابستون توی شهریور تصمیم گرفتیم بریم خونه ی شمالمون . گفتیم تنهایی حوصله مون سر میره بایک نفر بریم. منم به مامانم گفتم با خاله زهرا و فاطمه و الهه با دایی و معصومه{دختر دایمه} بریم . مامانم هم قبول کردو من هم کلییییییییییییی با ذوق و شوق زنگ زدم خونه ی خالم و به دختر خاله هام گفتم که باهم بریم شمال. اونا هم با خوشحالی قبولکردند و به مامانشون گفتن. قرار بود فردا صبحش  بریم . چون شوهر خالم شغلش ازاده و نمیتونه مغازه و ول کنه با ما بیاد خالمو دخترخاله هام باماشین داییم رفتن ما یکم دیر تر راه افتادیم. خلاصه رسیدیمو بعد از اینکه ناهار خوردیم راه افتادیم به طرف دریاا. من و دختر خاله هامو دختر داییم رفتیم تو اب خیلی بازی کردیم خلاصه که...
7 فروردين 1395