قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

جشن الفبا و تولد7سالگیت مبارک عزیزدلم

دختر نازم یک ساله که داره میره مدرسه. خسته نباشی جیگر مامان. باورم نمیشه میتونی بخونی و بنویسی. دیگه موقع جشن الفباست . اینم کارت دعوت مامانه که دعوت شده   مبارکت باشه قندعسلم.   اینم فارغ التحیلی دختر ناز کلاس اولیم و اینم کارنامه قشنگ و خوشحال کننده دختر مامان چشم روی هم گذاشتی عزیزم تولد ٨ سالگیت هم سررسید اما این تولدت با بقیه تولدهات فرق داشت چند روز بعد از تولدت تنها بابابزرگت رفت پیش خدا و مارو تنها گذاشت خیلی دوستش داشتی مامانی منم خیلی دوستش داشتم هیچ وقت فراموشش نمیکنم و همیشه یادش واسمون زنده است. ...
9 آبان 1391

عید90

این تخم مرغهای خوشگل و با هم درست کردیم واسه نی نی هایی که عیددیدنی میان. سارا جونم پیشنها داد اینجا هم خرداد همون ساله یعنی سال 90 دریای ساری ...
9 آبان 1391

سارا به مدرسه میرود

سارای مامان حالا دیگه 7 ساله شدی و درسو کتاب و مدرسه شروع شد. دیگه خانوم شدی من به خودم میبالم دختر بهاین نازی دارم خدایا از لطفت ممنون. شکرت خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
9 آبان 1391

حرفهای مادرانه

دختر عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن. یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت  راعوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو ...
29 مهر 1391