ساراجان عزیزدل من وقتی ٢١ ام دیماه ١٣٨٣ ساعت ٥ و نیم صبح دنیا اومدی زندگی من و بابا رو پر از شیرینی کردی .به لطف قدمت در اولین شب زندگیت وقتی با زندایی ساره تو زایشگاه بودیم برف قشنگی همه جا رو سفید کرده بود و با همه زیباییش بهت خوش آمدگویی کرد. قشنگم ٤ماه با همه خوشیهاش تموم شدو غصه رفتن دوباره به بانک خیلی اذیتم میکرد که من جگر گوشه ام و دست کی بسپارم.تو پرانتز یه چیز بگم یادم رفت کوچولوی مامان نی نی بودی خیلی خیلی من و بابارو اذیت کردی با گریه هات اذیت شدنمون فقط به خاطر دلسوزی بود که کاری از دستمون برنمیومد و شاهد گریه هات بودیم . تو اون لحظه خودم و خیلی ناتوان میدیدم که در برابر اون همه اشکی که میریختی کم میاوردم عزیز مامان. ...