از تولد تا 1 سالگی سارای عزیزم
ساراجان عزیزدل من وقتی ٢١ ام دیماه ١٣٨٣ ساعت ٥ و نیم صبح دنیا اومدی زندگی من و بابا رو پر از شیرینی کردی .به لطف قدمت در اولین شب زندگیت وقتی با زندایی ساره تو زایشگاه بودیم برف قشنگی همه جا رو سفید کرده بود و با همه زیباییش بهت خوش آمدگویی کرد. قشنگم ٤ماه با همه خوشیهاش تموم شدو غصه رفتن دوباره به بانک خیلی اذیتم میکرد که من جگر گوشه ام و دست کی بسپارم.تو پرانتز یه چیز بگم یادم رفت کوچولوی مامان نی نی بودی خیلی خیلی من و بابارو اذیت کردی با گریه هات اذیت شدنمون فقط به خاطر دلسوزی بود که کاری از دستمون برنمیومد و شاهد گریه هات بودیم . تو اون لحظه خودم و خیلی ناتوان میدیدم که در برابر اون همه اشکی که میریختی کم میاوردم عزیز مامان.
یه هفته ای برم مهدکودک پردیس .مهتاب جون ازت مواظبت میکرد ولی طاقت نیاوردم ببینم عزیز دلم سختی بکشه و مجبور باشه صبحها همپای مامان بیدارشه و با مامانش برگرده خونه . دست به کار شدم و یه پرستار مهربون به نام مامان زیبا برات پیدا کردم تا عزیزدلم راحت بخوابه و خوش بگذرونه تو خونه خودش.
قشنگ مامان مامان زیبا مثل دختر کوچولوی خودش باهات مهربون بود و تو هم بهش عادت کردی و خیلی دوستش داشتی. روزها گذشت و قشنگ مامان شد یک سالش.
بوس