قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

ساری24مهر92عید قربان

1392/8/24 15:29
1,071 بازدید
اشتراک گذاری

ما چهار شنبه راه افتادیم رسیدیم ساری اول یک پلاژ بهمون دادن. که رسیدیم توی اون خونه. حاضر شدیم رفتیم دریاچون هوا یکم سرد بود شنا نکردم عوضش با داداشی ماسه بازی کردیم. بعد که رسیدیم حموم رفتیم و اون جا یک قطار داشت  واقعی بود. مسافر سوار می کرد دو دور می دادو پیاده می کرد ما هم سوار اون قطار شدیم خیلی حال دادظهزرش که مامان بابام می خواستن بخوابن بابام بهم پول داد که سوار اون قطار بشم رفتم تنهایی سوار شدم اون هم خیلی حال داد. چون اسم پلاژش راهن بود قطارهم توش بود.توی اون سبزه ها یک سیب پلاستیکی گنده گذاشته بودن من هم باسیب قرمز عکس گرفتم هم با سیب زرد.عکس هاش رو می زارم.یک شب خوابیدیم رفتیم گرگان وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم گرگان خونه ی دوست بابام نهار خوردیم و حرکت کردیم دامغان خلاصه به من خیلی خیلی خوش گذشت.    

ماسه بازی با داداشیمنمپلاژقطار                 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)