قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

کتاب ریاضی

من امروز کتاب ریاضیمونبرده بودم خیلی هم ناراحت بودم چون امتحان ریاضی داشتیم.ومن خجالت می کشیدم که به خانوممون بگم که کتاب ریاضیمو نیاوردم. اخر وقت خانوممون گفت برنام تو درست جمع کن من هم تصمیم گرفتم برنا ممو درست جمع کنم. ...
16 دی 1391

جایزه

من امروز امتحان داشتم دیروزم همین طورمن هردو امتحانم وعالی گرفتم چون خانوممون گفته بود هرکی امتحانشو عالی بگیره بهش جایزه میدم ماهم یک کمد جایزها داریم.امروز هم  به من جایزه دادند بعدش  نوبت من که شد من رفتم یک مداد نوکی بر داشتم و این جایزه تا اخر عمر پیش من می مونه.من از پیش دبستانی تا الان همه جایزه هامو نگه داشتم ...
13 دی 1391

دوستت دارم داداشی

سه شب پیش یعنی سه شنبه وقتی بابایی داداشی و آورد تو اطاقم من به داداشیم گفتم باید بیای کلاس درس مثل همیشه  میخوابیدی رو تختم و من بهت درس یاد میدادم اینبار هم بشین بهت درس بدم. بعدش هم به بابایی گفتم تو رو بذاره رو صندلی تا  ازت امتحان ریاضی و فارسی بگیرم. چون دیگه میتونی یکم بشینی دیگهنخوابیدی و نشستی رو صندلی و من هرچی ازت میپرسیدم  با او او جوابمو میدادی من با بابایی یه عالمه خندیدیم و مامانی و صداش کردیم اونم اومد وقتی دید اینهمه بامزه شدی سریع ازت فیلم گرفت تا خودت بعدا که بزرگ شدی ببینی و بخندی. خیلی دوستت دارم داداش جونم. این هم کلاس درس منه که مثل خانوم معلممون دارم درس میدم ...
7 دی 1391

مامان و مدرسه سارا

دوشنبه بیستم آذر مامانم اومد مدرسم و اومد پیش خانوم معلممون خانوم امینی .حرفهای خیلی مهمی در مورد من زدن مامانم تعریف من و کرد خانوممون هم ازم راضی بود. بعد خانوم امینی به مامانم گفت سارا خیلی نامرتبه بعد هم نیمکتم و نشون مامان داد بهش گفت همیشه بهش میگم سارا داری زنگ تفریح میری بیرون نیمکتت و مرتب کن اما گوش نمیده. مامان میگفت شال و کلات افتاده بود اونور نیمکت پالتو هم از زیر میزت زده بود بیرون دفتر و کتابات هم رو نیمکت پخش شده بود . مامان هم بهش گفت خونه هم همینطوره بعد هم بهش قول داد دیگه سارا مرتب میشه . بعدش هم خانوم امینی یک هفته به من وقت داده که ببینه مرتب میشم یا نه تا دوباره مامان بره مدرسه و همه چی و بگه به خانوممون.منم سعی م...
23 آذر 1391

امتحان

ما امروزامتحان ریاضی داشتیم یکی از سوالها ١٠+٤٠+٥-٢ بود من خیلی طول کشید تا نوشتم شب هم .مامانی از ایها باهام کارکرده بود . خیلی از دوستهام تموم کرده بودن ولی من با ٣ تا از دوستام حتی تا زنگ تفریح تو کلاس مونده بودیم. ولی بالاخره حل کردم و دادم خانوممون . خیلی خسته شدم امروز نمایندگی هم سخته.   ...
17 آبان 1391

دیکته

من فقط سه شنبه ها دیکته  دارم سه شنبه ی هفته ی قبل دیکته مو صدهزارافرین گرفتم قرار بود هرکی دیکتشو عالی بنوسه دیگه مشق خونه نداه من هم سه شنبه این هفته دیکته مو می خوام خیلی عالی بگیرم ...
16 آبان 1391

نماینده

من امروز یعنی ١٦/٠٨/٩١ سه شنبه بعد از فاطمه زهرا که نوبت نمیندگیش تموم شد من نماینده شدم. معلممون اسم اسامی غایب رو بهمن داد و من رفتم به خانوم ناظم دادم .وقتی زنگ تفریح خورد و اومدیم کلاس من همه اسم بدها و خوبهارونوشتم و به خانوممون دادم .خلاصه که همه بچه ها ازم میترسن و ساکتن. ...
16 آبان 1391