قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

برای دخترم

                         دخترم! با تو سخن مي گويم ! گوش كن ! با تو سخن مي گويم !     زندگي در نگهم گلزاريست ؛     وتو با قامت چون نيلوفر، شا خه پر گل اين گلزاري؛ گل عفت!گل صد رنگ اميد!گل فرداي بزرگ!گل فرداي سپيد!     مي خرامي و تو را مي نگرم؛     چشم تو آينه روشن دنياي من است؛ تو همان خرد نهالي كه چنين با ليدي؛ راست،چون شاخه سرسبز و ...
18 اسفند 1391

قرارداد بین سارا و مامان

سارا جون عزیز دل مامان  ببخش من و که اینهمه عصبانی میشم وقتی بهت ریاضی یاد میدم و تو یکم دیر جواب میدی.وقتی وسیله هات و میریزی دورو بر خونه و روزی هزار بار باید بگم سارا وسیله هات و ببر تو اطاقت درسته درساتون نسبت به سنتون خیلی سخته ولی به خاطر کم دقتیت همیشه مواخذه میشی از طرف من و بابا .آخر هم یاد میگیری و میگی چقدر آسونه مامان. خلاصه دیشب قرار شد من دوشنبه بیام با خانوم معلمت صحبت کنم .  وقتی دیشب انداختی و گلدونی که خیلی دوسش داشتم و شکستی این تصمیم و گرفتم. بهت گفتم حتماً میام تا در حضور معلمت بهم قول بدی به حرف مامان بکنی و هر چی من میگم بگی چشم. اما وقتی چشمهای گریونت و دیدم که دارن تند تند اشک میریزن و با همو...
27 آبان 1391

سارای کلاس دومی

  این سارا جون کلاس دومیه منه. دیگه واسه خودش خانومی شده .روز اول مدرسه بعد 4 ماه تعطیلی خیلی سختش بود بره مدرسه منم که داداشی پیشم بودو نمیتونستم برسونمش بابایی روز اول برد دخترم و مدرسه وقتی هم که اومد خیلی بهش خوش گذشته بود. سارا جون مامان خیلی دوستت داره امیدوارم که حالا که کلاس دوم رفتی و یه داداشی ناز هم داری همیشه قدر هم و بدونید و به عنوان خواهر بزرگترش کمکش کنی. امیدوارم عزیزم امسال هم مثل کلاس اولت با نمره های عالی قبول بشی و من و بابایی و خوشحال کنی. دست بابایی هم درد نکنه این همه به درسهات میرسه .منم داداشی یکم بزگتر بشه عزیزم بیشتر کمکت میکنم. ...
10 آبان 1391

سارا به مدرسه میرود

سارای مامان حالا دیگه 7 ساله شدی و درسو کتاب و مدرسه شروع شد. دیگه خانوم شدی من به خودم میبالم دختر بهاین نازی دارم خدایا از لطفت ممنون. شکرت خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
9 آبان 1391