قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

غمگینم

سلام دوستان.دیگه وقت خداحافظی رسیده. خیلی خیلی غمگین هستم. چون دیگه بعداز٥روز هم دیگرونمی بینیم.چون یه سفرمی خوا یم بریم اون هم مشهد. دوستان من خیلی خیلی دلم براتون تنگ می شه مخصوصاً دوستهای صمیمی من.اگر نظر دادین دستتون درد نکنه وقت فکرنکنید که من هستم. همه اونایی که توشون اپم خداحافظ.واونایی که دوستای مهربان من هستن. مافردا یعنی جمعه حرکت می کنیم ومیریم.بعدبا ذوق می ایام توی خونه و سری میگم اخجون دیگه نظر دادن. امیدوارم همیشه شاد باشین.دوستهای من خادانگه دار. حتماً براتون زیارت می کنم واز خدامی خام که همیشه شاد باشین.   ...
9 خرداد 1392

تعطیلات تابستانی سال92

سلام دوستان.اخجون تعطیلات تابستانی شروع شد.دیگه ازهرچی کیف وکتاب راحت شدم. توخونه بازی می کنم اون هم چه جور. مامانی هم سرکارمن توخونه هرکاری که دوستدارم رو انجام می دم.اما کارهای خطر ناک روانجام نمی دم. می تونم هرکلاسی رو ثبت نام کنم.که سرم گرم بشه وبی کار نشینم توی خونه. تازه جمعه ی هفته ی بعدمی خوایم بریم مشهدانقدراون جابازی کنم که از همه چی یادم بره.حالا مطلب شو می نویسم.تازه توی خونه می تونم هرچقدر که دلم خواست نقاشی بکشم.داداشی هم که میاد باپرستارش با داداشم می تونم بازی کنم. بعد که بعضی وقت ها که حوصلم سر بره.می رم خونه ی دوستام یا اونا میان خونمون.اون وقت باهم قرار می زاریم که بریم پارک باز...
3 خرداد 1392

جدا شدن از دوست هاوسال تحصیلی وگریه کنان

سلام من امروز خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی گریه کردم.بخاطره این که داشتم ازدوستام جدا میشدم واز خانوممون هم همینطور.کلن امروز خیلی خیلی غمگین بودم چون دلم براشون تنگ میشه امروز توی کلاسمون همه داشتن گریه می کردند.می تونین یه پیشنهاد بدین که چه کار کنم که تند تند گریه م نیاد.امروز برای اخرین بار اخرین بازی مونو کردیم.امروز که مامانم اومددید دارم گریه می کنم گفت چرا داری گریه می کنی او فکر می کرد کارنامه ی اصلیمو گرفتم ولی اینطور نبود گفتم بخاطره این که از دوستام و خانوممون جدا شدم.الانم دارم گریه میکنم که خیلی خیلی دلم براشون تنگ میشه توی این تعطیلات مامانم گفت اشکالی نداره میتونی بری واین مطل...
31 ارديبهشت 1392

سد

سلاااااااااااااااااااااااااااااام.ماامروزرفتیم سد اون جاخیلی هواش گرم بودهمه می اومدندماهی بگیرن.نمی دونم شاید بعضی هایم قورباغه می گرفتند این هم ٢تاعکس ازمن وسد. این جاهم می خواست سرویسم بیاددنبالم تازه دیگه فقط ٢روزباید برم مدرسه .ازهرچی کتاب وکیف ودفترراحت میشم خداکنه این٢روزهم بتونم طاقت بی ارم.تعطیلات روچه کارکنم می خام بترکونم. اخجون ...
27 ارديبهشت 1392

داستان های بچه گانه

هوا خیلی سرد بود و برف می بارید . آخرین شب سال بود . دختری کوچک و فقیر در سرما راه می رفت . دمپایی هایش خیلی بزرگ بودند و برای همین وقتی خواست با عجله از خیابان رد شود دمپایی هایش از پایش درآمدند . ولی تنوانست یک لنگه از دمپایی ها را پیدا کند .. پاهایش از سرما ورم کرده بود . مقداری کبریت برای فروش داشت ولی در طول روز کسی کبریت نخریده بود . سال نو بود و بوی خوش غذا در خیابان پیجیده بود ..جرات نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتی بک کبریت بفروشد و می ترسید پدرش کتکش بزند . دستان کوچکش از سرما کرخ شده بود شاید شعله آتش بتواند آنها را گرم کند یک چوب کبریت برداشت و آن را روشن کرد ، دختر کوچولو احساس کرد جلوی شومینه ای بز...
23 ارديبهشت 1392

شعرها

من همیشه این شعر هارو واسه داداشیم میخونم یک بچه ماهی در حوض ما بود           از صبح تا شب کارش شنا بود آن خانه ای داشت در حوض کوچک پیراهنش بود ازجنس پولک آن حوض انگار یک آسمان بود آن بچه ماهی رنگین کمان بود اما یه روزی یک گربه ی بد با دستهایش چنگی به او زد از اوفقط ماند یک دانه پولک یک یادگاری در حوض کوچک    عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده یه روز مامان رفته بازار اونُ خریده قشنگ‌تر از عروسکم هیچ‌کس ندیده. عروسک من چشماتُ وا کن وقتی که شب شد اون وقت لالا کن بیا بریم توی حیاط با من بازی کن توپ بازی و شن بازی و طناب ...
23 ارديبهشت 1392

گل من

سلام   ٥شنبه هفته ی پیش بابایی رفت بیرون.وقتی که برگشت یک گل شمعدانی اورد.ازش پرسیدم که این گل برای کیه بعد گفت که این گل برای منه ومن خییییییییییییییییییییلی خوشحال شدم. بعد گل و اوردمش توی اتاقم. بعد ازش پرسیدم که کی بایدگل و اب بدم.بابایی گفت این گل وباید٣روز١بار ابش بدی.من از اون به بعدیعنی١شنبه و ٤شنبه بهش اب می دادم.این هم عکسی از گل من که بلاهستش     ...
28 اسفند 1391