خدا مواظبم بود واقاً
چقدر سخته که مامان و بابا کارمند باشن من تنها واقاً سخته.تنهایی و 10000چیز دیگه.پمامانم بهم میگه درو به روکسی باز نکن.
اما یک اتفاق که فکرشم نمیکردم و مامانم بابام خیلی عصبانی شدن اگه می خاین بقیه رو بدونین برین به ادامه ی مطلب
من دارم کمی دیر می نویسم.نمی دونم چند شنبه بود که یکی اومد در خونه زنگ بعد هم من هم به حرف مامانم و بابام فکر کردم که گفته بودند درو به هیچ احدی باز نکن من هم تصویرش رو نگاه کردم و گفتم ببخشید شما گفت:من از طرف کمیته ی امداد اومدم من هم که خیلم راحت شد.چادرم روسرم کردم در باز کردم. بایه بسم الله رحمان رحیم. بعد گفت که صندوق صدقاتتون رو بیار.من هم رفتم اوردم بعد کلید مخصوص خود صندوق رو داشت من هم خیالم راحت شد چون می دوستم اگه خدایی نکرده دزدبود از این کلید مخوص خودش رو نداشت. بعد خالیش کردو بهم داد اسم و فامیلی بابام رو پرسید وگفتمش رفت.
بعد به مامانم زنگ زدم به هش گفتم چی شد.گفت دیگه درو برو کسی وانکن بعد گفت که اگه دزد بود الکی به تو گفته بود من مامور کمیته ی امدادم می خوستی چیکار کنی من هم به مامانی گفتم اخه اقا کلید مخصوص صندوق رو داشت گفت که حالا این دفعه رو می بخشمت دیگه از ای ارا نکن من هم گفتمش باشه هردو که اومدن خونه به بابامم گفتم بابامم حرف مامانم رو گفت من هم به هردوشون قل دادم که دیگه از این کارا نکنم.
خودمم خیلی ترسیده بود.
بای