قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

خدا مواظبم بود واقاً

1392/6/19 12:24
938 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر سخته که مامان و بابا کارمند باشن من تنها واقاً سخته.تنهایی و 10000چیز دیگه.پمامانم بهم میگه درو به روکسی باز نکن.

اما یک اتفاق که فکرشم نمیکردم و مامانم بابام خیلی عصبانی شدن اگه می خاین بقیه رو بدونین برین به ادامه ی مطلب

شکلک های محدثه

من دارم کمی دیر می نویسم.نمی دونم چند شنبه بود که یکی اومد در خونه زنگ بعد هم من هم به حرف مامانم و بابام فکر کردم که گفته بودند درو به هیچ احدی باز نکن من هم تصویرش رو نگاه کردم و گفتم ببخشید شما گفت:من از طرف کمیته ی امداد اومدم من هم که خیلم راحت شد.چادرم روسرم کردم در باز کردم. بایه بسم الله رحمان رحیم. بعد گفت که صندوق صدقاتتون رو بیار.من هم رفتم اوردم بعد کلید مخصوص خود صندوق رو داشت من هم خیالم راحت شد چون می دوستم اگه خدایی نکرده دزدبود از این کلید مخوص خودش رو نداشت. بعد خالیش کردو بهم داد اسم و فامیلی بابام رو پرسید وگفتمش رفت.

بعد به مامانم زنگ زدم به هش گفتم چی شد.گفت دیگه درو برو کسی وانکن بعد گفت که اگه دزد بود الکی به تو گفته بود من مامور کمیته ی امدادم می خوستی چیکار کنی من هم به مامانی گفتم اخه اقا کلید مخصوص صندوق رو داشت گفت که حالا این دفعه رو می بخشمت دیگه از ای ارا نکن من هم گفتمش باشه هردو که اومدن خونه به بابامم گفتم بابامم حرف مامانم رو گفت من هم به هردوشون قل دادم که دیگه از این کارا نکنم.

خودمم خیلی ترسیده بود.

بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نی نی خوشگله
19 شهریور 92 22:32
سارا جون خیلی باید مواظب باشی.



اما این دیگه برات یه تجربه شد تا دیگه از این کارای خطر ناک نکنی.



دوست دارم بوووووووووووووس




ممنون خاله که گفتید اره دیگه باید به حرف مامانئ بابام گوش بدم راستی ادرس وبلاگ نی نی تون رو نذاشتید .




كيانا
20 شهریور 92 11:34
مامان و باباى منم بهم ازين چيزا ميگن مثلاً يه بار تو خونه تنها بودم در خونمون زنگ زد برداشتم گفتم كيه گفت من باباتم منم انقد ترسيده بودم كه سريع رفتم خونه عمم(طبقه بالاى خونمون)دختر عمه هام گفتن كه آره اينجا هم زنگ زده بودو...خلاصه ماجرا تموم شد
تو هم ازين به بعد حواس تو جمع جمع كن


عزیزم دارم مثال می زنم اگه خونتون اپارتمانی نبود. می تونستی برداری و بگی کیه مثلاً بگه همین حرفی که گفتی من باباتم دیدی که داره گولت می زنه الکی بهش بگو اومدم بعد نرو انقدر بزار اون جا باشه تا خودش بره من اون موقع خیلی ترسیده بودم مگه بابا و مامان تو هم کارمندن تنهایی؟ من تنهاهم من دوتاشون کارمندن
مامان عرفان
21 شهریور 92 8:47
سارا جونم حق با مامان و بابابست . منم به عرفان گفتم در را برا كسي باز نكنه .


خاله تا بحال شده عرفان درو برو کسی باز کنه
مامان یزدان
23 شهریور 92 7:25
عزیزم مواظب باش


اره خاله دیگه از این ببعد باید مواظب باشم
نسیم-مامان آرتین
24 شهریور 92 15:55
بازم خدارو شکر اتفاق بدی نیوفتاده


اره واقعاً