خوش حالم
برین ادامه مطلب
سلام دوستان من کلاس زبان که 4شنبه رفته بودم خانوممون از مون امتحان گرفت.اونم امتحان زبان.من خیلی خیلی می ترسیدم که امتحان بگیره من برچسب نگیرم.
اخه من خیلی خیلی به امتحان حساسم.خانوممون گفت دفتر هاتون رو دربیارید من هم بااسترس دراوردم. خانوممون که می خواد امتحان بگیره قاطی میگه یعنی امتحان همون دیکته.
گفت خوب واسه من یکی از اون کلمه هاراحته بخاطر همین هرچی توی ذهنم بود نوشتم.
بعدش گفت من هم مونده بودم چی بنویسم نمی دونستم که این یااین من نوشتم هی میترسیدم درسته یانه خانوممون کلاًمی خواست دیکته بگه 5تا کلمه می گه این تازه دوتاشه.
گفت این هم برامن چیزی نبو که انقدر سخت باشه برای من مثل اب خوردن بود.تا این جاهم شدسه کلمه.
بعدگفت این کلمه یک دایره متوسط بوداین هم بلد بودم حالا اخرین کلمه.
گفت من بزرگش رو بلد بودم اما کوچیکش......
خلاصه توی این کلمه هم مونده بودم.البته توی کوچیکش.
هی توی فکرم بود ایا کوچیکش مثل عصابود که وستش خط داشت یا شکل دیگه.
خلاصه همون عصا رو نوشتم.بعد خانوممون گفت دفترا جمع من هم این جوری بودم. دفترا مون رو دادیم به خانوممون.
تا که نوبت به دفت من رسید من رو صداکرد.من هم با استرس رفتم جلو بعد یکدفعه دیدم نوشته VERIGOODاز خوش حالی پر کشیدم.می خواستم بال دربیارم.
خدارو شکر تایک مطلب دیگه