قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

خوش حالم

1392/4/13 16:03
606 بازدید
اشتراک گذاری

برین ادامه مطلبنیشخند

سلام دوستان من کلاس زبان که 4شنبه رفته بودم خانوممون از مون امتحان گرفت.اونم امتحان زبان.من خیلی خیلی می ترسیدم که امتحان بگیره من برچسب نگیرم.

اخه من خیلی خیلی به امتحان حساسم.خانوممون گفت دفتر هاتون رو دربیارید من هم بااسترس دراوردم. خانوممون که می خواد امتحان بگیره قاطی میگه یعنی امتحان همون دیکته.

گفت خوب واسه من یکی از اون کلمه هاراحته بخاطر همین هرچی توی ذهنم بود نوشتم.

بعدش گفت من هم مونده بودم چی بنویسم نمی دونستم که این یااین من نوشتم هی میترسیدم درسته یانه خانوممون کلاًمی خواست دیکته بگه 5تا کلمه می گه این تازه دوتاشه.

گفت این هم برامن چیزی نبو که انقدر سخت باشه برای من مثل اب خوردن بود.تا این جاهم شدسه کلمه.

بعدگفت این کلمه یک دایره متوسط بوداین هم بلد بودم حالا اخرین کلمه.

گفت من بزرگش رو بلد بودم اما کوچیکش......

خلاصه توی این کلمه هم مونده بودم.البته توی کوچیکش.

هی توی فکرم بود ایا کوچیکش مثل عصابود که وستش خط داشت یا شکل دیگه.

خلاصه همون عصا رو نوشتم.بعد خانوممون گفت دفترا جمع من هم این جوری بودمتعجب. دفترا مون رو دادیم به خانوممون.

تا که نوبت به دفت من رسید من رو صداکرد.من هم با استرس رفتم جلو بعد یکدفعه دیدم نوشته VERIGOODاز خوش حالی پر کشیدم.می خواستم بال دربیارم.

خدارو شکر تایک مطلب دیگهبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

♥متین من♥
13 تیر 92 17:59
آفرین سارا جون عزیزم خیلی خوب بود افرین به حضور ذهنت که اینطوری کلمه ها رو به ذهنت می سپاری
ایشالا همه امتحانات مثل این یکی خوب بدی موفق باشی
راستی یک نظر سنجی تو وبم تو هم دوس داشتی توی وبت انجام بده دعوتی دوستم


ممنون که من رو هم دعوت کردین
مامان یزدان
15 تیر 92 10:10



ممنون جیگر
علی
17 تیر 92 2:08
بهترین شکلک ها واسه وبتون بدو بیا


ممنون