قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

روزمادرمبارک

سلام.من خیلی خیلی خوش حالم چون روزمادرشده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.من نمی دونم باید برای مامانم چی بخرم لطفا منوراهنمایی کنید.من می خوام اگرراهنمایی کنیدچیزهای خوب بگیدکه مامانی خوش حال بشه... مادرعزیزم روزت مبارک. ...
10 ارديبهشت 1392

دختر ناز کلاس دومیم

سارا جون عزیز دل مامان الان که مدرسه هستی دلم واست ضعف رفت گفتم بیام چند کلمه ای واست بنویسم از دلتنگی در بیام. داداشی هم خوابه هرچند چند دقیقه دیگه از راه سربرسی در حالی که کیفت هنوز رو پشتته اول داداشی و بیدار میکنی. بعداً هم میزنی زیر قولت و شلوار و مانتو و مقنعه و کیف و کاپشن و شال و کلاه و هرکدوم یه جا میندازی و داداشی که خواب آلو هم هست و بغل میکنی و بدو بدو راه میری. نمیدونم از دست این کارها باید غصه هم بخورم یا نه ولی چون میدونم دیگه تکرار نمیشن به فال نیک میگیرم و با هم میخندیم. اما این بابا هست که همیشه بهت میگه عجب عهد نامه ای با مامان به تصویب رسوندین دریغ از اجرا کردن یه بندش. چند روزی هست ریاضی هات و خوب انجام میدی و راه ا...
8 ارديبهشت 1392

دندون کشیدن من

سلام.من سه روز پیش 5 شنبه رفتم دندون پزشکی می خواستم دندونم رو بکشم.من وبابایی رفتیم که دندونامون رو درست کنیم.وقتی رسیدیم اون جا دکتره دندونه منو نگاه کرد گفت کاربابات خیلی طول میکشه.توبرو هروقت کار بابات تموم شد بعد بیا.خونه ی عموم نزدیک اون جابود.رفتم صبر کردم.بعدبابایی زنگ زد به عمو که منو ببره.خیییییییییییییییییییییییییلی می ترسیدم بعد که رسیدم.دکتره گفت بخواب روی صندلی ودهنت روباز کن  بعد 2تا امپول بی حسی زد. گفت بذار سر بشه.صبرکردم بعد دکتره اومدبااین که سر کرده بود ولی بازم درد اومد یک پنبه گذاشت بین دندونام.گفت هرچی هم لبت روگاز بگیری حالیت نمیشه.بعدمن ومامان وبابا اومدیم خونه باید فقط مایعات می خوردم.احساس می کر...
7 ارديبهشت 1392

سارا و عموهای فیتیله ای

5 شنبه 12/11/91 قرار بود عمو فیتیله ها که سارا خیلی دوستشون داره بیان دامغان و برنامه اجرا کنن.منم دیدم دختر ناز مامان این همه ذوق دیدنشون و داره تصمیم گرفتم دوتایی بریم برنامه رو از نزدیک ببینیم.    ساعت ٦ داداشی و گذاشتیم با بابایی خوش بگذرونه . سارا هم با مامانی رفت برنامه فیتیله. خیلی ذوست داشتی عزیزم منم که میدیدم اون همه دست میزدی و بالا و پایین میپریدی اندازه دنیا ذوق کردم و از خوشحالیت خوشحال شدم.بعد از برنامه هم یه دونه سی دی فیتیله ها رو خریدیم و برگشتیم خونه . داداشی هم پسمل خوبی بود تو این مدت و بابایی رو اذیت نکرد. ایشالا همیشه بخندی و شاد باشی عزیز دل مامان. این هم ازفیتیله ها که ن...
7 ارديبهشت 1392

امتهان دیکته

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.من امروزخیلللللللللللللللللللللللللللی خوش حالم.برین ادامه ی مطلب.           چون که امتهان دیکته مو خیلی خوب گرفتم.وخیللللللللللللللللللللللللللللللللللی خوش حالم.وقتی ورقه هارو بردیم می دونستم که حتما اشتباه ندارم.وقتی خانممون گفت سارا برچسب وجایزه این قدر خوش حال شدم ورفتم جایزه روبرداشتم.حالا ببینم فرداروچکار می کنم         ...
31 فروردين 1392

امتحانات

سلام من دارم امتحاناتمو می گزرونم.امتحان قرانم وبسیارخوب گرفتم.این دومین امتحان دیکته که می خوام فردا بدم. خیلی دیگه امتحان مونده.برام دعاکنین که فردا امتحانم وبسیار خوب بگیرم.واگه بسیارخوب بگیرم.هم برچسب دارم هم جایزه.برای بقیه ی امتحانام دعا کنین. برام دعا کنید.
31 فروردين 1392

13بدر

سلام من ١٣بدروباباباومامان.گذروندیم اون جاخیییییییییییییلی خوش گذشت.وسیله هاروجمع کردیم.وگفتم توپم بیارم.که منو مامانی باهم بازی کنیم.اون جایی که رفتیم.خیللللللللللللللللللللللللللللللللی بوته های خاربزرگی بود.وقتی که رسیدیم. داشتم بازی میکردیم.اون وقت مامانی توپو پرت کرد.یکدفعه توپ رفت توی اون بوته ها بادش در رفت.خیلللللللللللللللللللللللللللللی گریه کردم.این عکسای سیزده بدر. این هم داداشی یک هفته بعد وقتی رفتیم گرگان خونه خاله بابام این عکس و تو راه که میرفتیم مامان ازم گرفت اونجا خیلی قشنگ بود رفتیم تو ابرها ...
26 فروردين 1392

عید92باداداشی

سلام عیدهمتون مبارک.    من خیلللللللللی خوشحالم که ازدوباره عید اومده ومن عیدوباداداشی که توی زندگیش اولین عیدوداره می گذرونه. ماعیدو تصمیم گرفتیم که به شمال بریم.خیییییییییییییییییییییییلی راهش دور بودوکلی داداشی گریه میکردوخیلی مامان رواذیت میکرد.خلاصه رفتیم توی یک خونه قراربود2روزبمونیم. بعداز استراحت قراربود بریم دریا دریاخیییییییییییییییییلی زیبا بودو کللللللللللللللللللللللللللللللللللی من وداداشی عکس انداختیم.بعدرفتیم خونه بازحوصلم سررفت.مابا خودمون یک بد مین تون اورده بودیم.من تصمیم گرفتم بامامانم بازی کنم.شب شدشاممون خوردیم  وخوابیدیم.بعدیواشکی منو مامانم بچه روگذاشتیم پیش باباوسریع رفتیم دریا توی کفش...
13 فروردين 1392