تولد 9 سالگی سارا جونم
قلبم ، وجودم ، نازنین من سارای عزیزم 9 ساله شدی و قدم به دهمین سال زندگیت گذاشتی . یعنی سالها پشت هم تند تند اومدن و رفتن حالا دیگه دارن دورقمی میشن. به جون خودم خدایاااااااااااا باورم نمیشه .آخه ثانیه به ثانیه نوزادیت جلو چشمامه نمیتونم ببینم اینطور قد کشیدی و بزرگ شدی . خدایا شکرت خیلی شکر
تولد امسال سارا جون با 8 تا تولد قبل یه فرقی داشت که اونم به پیشنهاد سارا جونم اجرا شد. امسال دیگه از بزرگترها خبری نبود و فقط همکلاسی ها ی کلاس سوم میخک. خیلی به همتون خوش گذشت منم حسابی ذوق کرده بودم. خیلی حال میداد بچه ها یکی یکی میومدن و موقع رفتن باید شال و کلاهاشون و سرشون میکردم و تحویل مامانها میدادم . خودتم خیلی راضی بودی و میگفتی مامان خدا کنه تموم نشه تولدم.
از ته دلم دعا میکنم همیشه صحیح و سالم باشی و تولد 120 سالگیت و جشن بگیری عزیز دل مامان
دخترم 9 ساله که تو اومدی
که من و به خنده مهمونم کنی
که غم و از دل من برونی و
مرهمم باشی و درمونم کنی
تو بهار عمرمی عزیز من
واسه پاییز دلم تو چاره ای
شب و روزش دیگه فرقی نداره
تو تموم لحظه هام ستاره ای
دخترم الهی صد ساله بشی
منم و خدا و این یه خواهشم
که تو باشی پیش چشمام تا ابد
دخترم عزیز من سارا جونم
این هم عکسهای تولدت
قبل از تولد و در حال تزینات
پفک و چیپس و پاستیل و میوه و شکلات و پیراشکی و سالاد اولویه از جمله خوراکی ها بود که بر خلاف تصورم از این دو مورد استقبال شدیدی شد
و دختر خوشگل مامان در تولدش
داداشی جون هم با بابایی مشغول گردش بود و فقط چند دقیقه آخر حضور پیدا کرد
و کادو ها
مامان و بابا یه دونه تبلت و دوستهای مهربون کلی عروسک و لوازم تحریر و کتاب داستان.
قیافه سارا بعد از تولد
نیم ساعت بعد از تولداز خستگی
دوستت دارم سارا جونم. باز هم تبریککککککککککککککککککککککککککککککککک