قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

عید 93 و بانک مامانی

1393/1/22 15:25
755 بازدید
اشتراک گذاری

هفته دوم سال 93 فرا رسید و مامانی باید سه روز میرفت بانک .بهم قول داده بود منم ببره قرار شد صبح ه که بیدار میشم صبحانه بخورم بعد مامانی بیاد دنبالم منم زودتر از همیشه بیدار شدم و زنگ زدم مامانم که بیاد . این سه روز خیلی به مامانم کمک کردم شاید هزار تا مهر رو سندهایی که مامانم میزد زدم دیگه از مهر زدن خسته شدم مامانم بهم یاد داد چطوری کارت هدیه رو صادر کنم چند تا مرحله تو کامپیوتر رفتم و بعدش کارت هدیه رو گذاشتم تو دستگاه و هرچی نوشته بودم روش چاپ شد. منم واسه دوستم پریسا یه کارت هدیه صادر کردم که برم مدرسه بهش عیدی بدم تازه یه کارت هم واسه یکی از مشتری ها صادر کردم

بعدش هم رفتم تو حیاط بانک که دانشگاه بود کلی بازی کردم چون دانشجوها نبودن خلوت بود و میشد همه جا دور زد. خلاصه که خیلی بهم خوش گذشت بابام هم قول داد یه روز مثل مامان من و ببره بانکشون تا یکم به او هم کمک کنم

 

سارا در جایگاه مامان

حیاط دانشگاه که بانک مامانم توشه

کارت هدیه ای که خودم صادر کردم

اینم خودم نوشتم اسکن کردم تو کامپیوتر مامانم

پسندها (1)

نظرات (1)

نسيم-مامان آرتين
27 فروردین 93 12:12
وااااااااااااي چه كارمند خوبي
هم خودم هم مامانی
پاسخ
]چه کارمند خوبی فقط چندتا کار که برای بانک بودو مهر زدم انقدر ماما نم رو اسرار کردم که یه کار دیگه به من بگه ولی نگت بجاش بازی کردم