قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

9سالگی و جشن عبادت دخترم

1393/1/2 21:21
185,445 بازدید
اشتراک گذاری

 

دختر عزیزم سارا

 

فرا رسیدن جشن عبادت

 

نعمت رسیدن به سن تکلیف و گفتگو با خدا را

 

به تو تبریک میگویم.

 

سارای عزیزم جشن عبادت که بی صبرانه از اول سال تحصیلی منتظرش بودی فرا رسید و با شادی به پایان رسید. خیلی خوشحالم و خدارو هزار بار شکر میکنم تونستم این روز و ببینم.

بعد از جلسه ای که مدرسه واسه مامانها گذاشته بودن قرار شد سیزدهم اسفند جشن تکلیف 520 دانش آموز در حسینیه معصوم زاده برگزار بشه.

چند روز مونده بود به جشن روزی هزار بار ازم میپرسیدی مامان مرخصی میگیری ؟ منم که چون میدونستم نمیتونم جوابهای سرو ته میدادم تا ذهنت و منحرف کنم . قربون دختر با احساسم بشم که هر موقع اسم جشنت میومد بخاطر نیومدن من اشک تو چشمات جمع میشد.

یکی دوروز با خودم کلنجار رفتم چیکار کنم آخه واقعاً نمیدونستم چیکار کنم . پرستار پارسا قرار بود از هیحدهم بره کربلا و آخر سال که مرخصی واسه کارمند بانک معنا نداره من موندم و با نگهداری پارسا و ده روز مرخصی. بالاخره من و بابایی با رئیسهامون صحبت کردیم و قرار شد با هم تقسیم کنیم و مرخصی بگیریم.

و بعد از کلی فکر کردن که چیکار کنم به دخترم خوش بگذره و ناراحت نشه یه فکری به ذهنم رسید که حسابی ازش استقبال کردی . قرار شد ساعت 8 صبح ببرمت خونه پریسا دوست صمیمیت تا ساعت 8 و نیم با مامانش بری جشن و ساعت 9 که مراسم شروع میشه من خروجی ساعتی بگیرم و یکی دوساعتی تو جشنت شرکت کنم

به هر مکافاتی بود تا ساعت 9 و بیست دقیقه خودم و رسوندم حسینیه. اول از همه چشمم به مامان پریسا افتاد که کلی خوشحال شد گفت سارا هزار بار ازم پرسیده مامانم چرا نمیاد.

همینطور که تو دانش آموزها دنبالت میگشتم صحنه ای رو دیدم که اشکم بی اختیار درومد و واسه چندمین بار به سر کار رفتنم لعنت فرستادم

دختر خوشگل من با چادر و مقنعه بین اون همه دختر وایستاده بود و سرش و زده بود به ستون کنارش وبا یه قیافه ای که اصلاً نمیتونم با نوشتن توصیفش کنم داره با چشماش داره دنبال من توی این همه مامان میگرده.

چند باری دستم و بالا پایین بردم تا از دور من و ببینی اما متوجه نمیشدی خلاصه بعد دوسه دقیقه از بین مامانها خودم و کشوندم جلو و صدات کردم وقتی من و دیدی خنده از همه صورتت پیدا بود و واسم دست تکون دادی و منم از دور دو سه تا بوس واست پرت کردم

دیگه با خیال راحت نشستی و تند تند به پشت سرت نگاه میکردی ببینی من هستم یا نه. منم گفتم سارا جان بشین و با خیال راحت برنامه هات و اجرا کن و نگاه کن من تا ساعت 11 هستم .

و بعد هم مراسم شروع شد و کلی شعر و دکلمه اجرا شد. همتون با هم این شعر خوشگل رو هم با صدای بلند خوندید.

 شده ام ٩ ساله جشن تکلیف من است

جانمازوچادر همه در کیف من است

دین من اسلام است من مسلمان هستم

می رسد صوت اذان شادو خندان هستم

چادری داده به من هدیه ای مادر من

مثل تاجی از گل چادرم بر سر من

شده ام ٩ساله بعد از این خوشحالم

چون فرشته شده است دستهایم بالم

میپرم رو به خدا لحظه ی سبز نماز

٥ نوبت هرروز میکنم رازو نیاز

شده ام ٩ساله جشن تکلیف من است

جانماز و چادر همه در کیف من است

مثل گل می شکفم باز در سایه ی دین

ای خدا شکر شدم زود همسایه دین

 خیلی بهتون خوش گذشت و شادی کردید منم یه رب به یازده که دیگه سرت کاملاً گرم جشن بود زدم بیرون و رفتم سر کار. ساعت دوازده هم همه با هم دو رکعت نماز شکر با اتفاق امام جمعه خوندید و با مامان پریسا رفتی خونشون .

منم ساعت یک و نیم اومدم دنبالت و بالاخره جشن تکلیفت تموم شد

اما باز هم سرزنشم میکردی چرا تا آخر جشن نموندی و با هم عکس بندازیم.

منم خوشحالم که به خوشی تموم شد و تونستم دختر نازم و تا حدی خوشحال کنم.

 

نونهالم، دخترم، دُردانه‎ام               ماه تابانم، چراغ خانه‎ام
دست‎هاي كوچكت وقت نماز           باز مي‎گردد به سوي بي نياز8
خوب مي‎دانم كه آگاهي از او           نور چشمانم چه مي‎خواهي از او
هر چه را خواهي فراهم مي‎كند       زندگي را شاد و خرم مي‎كند
بوي گل مي‎آيد از سجاده‎ات            جذبه دارد جا نماز ساده‎ات
روي مهرت بارگاه كربلاست              قبله‌گاهت قبلة خون خداست
دوست دارم مُهر چون ماه تو را         سجده‎هاي تند و كوتاه تو را
مي‎بري تو دست‎ها را سوي او         خانه‎ام پُر مي‎شود از بوي او
چادر گلدار تو چون گلشن است       روي تو مثل ستاره روشن است
آسمان گويي بود محتاج تو              تا ببيند لحظة معراج تو
آفرين بر تو نمازت را بخوان               گفتگو كن با خداي مهربان
دوست دارم نغمة شاد تو را              گفتگوي گرم و آزاد تو را
با خدا پاينده پيوند تو باد                 نقش لب پيوسته لبخند تو باد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان عرفان
16 فروردین 93 9:10
سارا جون عزيزم . جشن تكليف مبارك باشه خاله .
هم خودم هم مامانی
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان عرفان
16 فروردین 93 9:10