قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

عید 93 و بانک مامانی

هفته دوم سال 93 فرا رسید و مامانی باید سه روز میرفت بانک .بهم قول داده بود منم ببره قرار شد صبح ه که بیدار میشم صبحانه بخورم بعد مامانی بیاد دنبالم منم زودتر از همیشه بیدار شدم و زنگ زدم مامانم که بیاد . این سه روز خیلی به مامانم کمک کردم شاید هزار تا مهر رو سندهایی که مامانم میزد زدم دیگه از مهر زدن خسته شدم مامانم بهم یاد داد چطوری کارت هدیه رو صادر کنم چند تا مرحله تو کامپیوتر رفتم و بعدش کارت هدیه رو گذاشتم تو دستگاه و هرچی نوشته بودم روش چاپ شد. منم واسه دوستم پریسا یه کارت هدیه صادر کردم که برم مدرسه بهش عیدی بدم تازه یه کارت هم واسه یکی از مشتری ها صادر کردم بعدش هم رفتم تو حیاط بانک که دانشگاه بود کلی بازی کردم چون دانشجوها نبود...
22 فروردين 1393

11همین بهارم

                        واااااااااااااااااااای دوباره عید اومد و بهترین لحظه و قشنگترین روزهای زندگی من فرا رسید. از قبل از عید که مشغول خونه تکونی و خرید و کلی کارهای دیگه  من هم خوشحال بودم که 15 روز به مدرسه نمیرم.من توی این 15 روزی خیلی حوصلم سر میره اما هنوز دلم برای مدرسه تنگ نشده فقط از اینش خوش حالم که روز اول بالباس های عیدمون میریم.مامانم میگه دیگه نمی زارم تعطیلات تنها باشی میبرمت بانک. منم خیلی خوش حال شدم باخودم همش فکر میکردم که توی بانک چی کار کنم.عید و خیلی دوست دارم از عیدی گرفتن هاش و اینور اونور رفتنش ا...
22 فروردين 1393

این روز های من و داداشی

واااااااااااااااااای چه قدر خوش حالم که بالاخره داداشم تونست یک بازی انجام بده.اونم قایم باشک تازه گیا بهش دارم بازی یاد می دم خیلی زود یاد میگیره من همین قایم باشک و توی ده دقیقه بهش یاد دادم.وقتی بهش می گم بیا بریم قایم موشک سری میره چشم میزاره اونم چجوری وقتی روش و می کنه اون ور یواشکی من و می بینه که بدونه من دارم کجا قایم می شم اینجوری چشم می زاره. َ دَدَ  دودودو دَدَدَدودود دَ تازه سک سک م میکنی اینجوری: دوک دوک من خودمم چشم میزارم تو میری قایم میشی ولی بعضی وقت هاهم که من چشم می زارم وچشمم باز می کنم میبینم کنارم ایستادی وهمون موقع سک سک می کنی. تایک بازی دیگه بای       ...
18 فروردين 1393

9سالگی و جشن عبادت دخترم

  دختر عزیزم سارا   فرا رسیدن جشن عبادت   نعمت رسیدن به سن تکلیف و گفتگو با خدا را   به تو تبریک میگویم.   سارای عزیزم جشن عبادت که بی صبرانه از اول سال تحصیلی منتظرش بودی فرا رسید و با شادی به پایان رسید. خیلی خوشحالم و خدارو هزار بار شکر میکنم تونستم این روز و ببینم. بعد از جلسه ای که مدرسه واسه مامانها گذاشته بودن قرار شد سیزدهم اسفند جشن تکلیف 520 دانش آموز در حسینیه معصوم زاده برگزار بشه. چند روز مونده بود به جشن روزی هزار بار ازم میپرسیدی مامان مرخصی میگیری ؟ منم که چون میدونستم نمیتونم جوابهای سرو ته میدادم تا ذهنت و منحرف کنم . قربون دختر با احساسم بشم که...
2 فروردين 1393
185448 0 2 ادامه مطلب

کلاس بدمینتون

من خیلی خیلی خوشحالم توی کلاس بدمینتون ثبت نام کردم.چون هروقت با ماما نی می رفتم کلاس بدمینتون خودشون علاقه خاصی به این ورزش پیدا کردم.پس فردا باید برم کلاس.مربی ورزشمون گفت با این که جلسه ی اولت بود خیلی خیلی خوب بازی کردی و همینجور ادامه بده.منم گفتم باشه. ببخشید این دفعه نمی تونم عکس بزارم حتماً به مامانم می گم که ازم عکس بندازه برام دعا کنین که این دفعه هم ورزشمو خوب بگیرم فلاً بای ...
15 بهمن 1392

تولد 9 سالگی سارا جونم

قلبم ، وجودم ، نازنین من سارای عزیزم 9 ساله شدی و قدم به دهمین سال زندگیت گذاشتی . یعنی سالها پشت هم تند تند اومدن و رفتن حالا دیگه دارن دورقمی میشن. به جون خودم خدایاااااااااااا باورم نمیشه .آخه ثانیه به ثانیه نوزادیت جلو چشمامه نمیتونم ببینم اینطور قد کشیدی و بزرگ شدی . خدایا شکرت خیلی شکر تولد امسال سارا جون با 8 تا تولد قبل یه فرقی داشت که اونم به پیشنهاد سارا جونم اجرا شد. امسال دیگه از بزرگترها خبری نبود و فقط همکلاسی ها ی کلاس سوم میخک. خیلی به همتون خوش گذشت منم حسابی ذوق کرده بودم. خیلی حال میداد بچه ها یکی یکی میومدن و موقع رفتن باید شال و کلاهاشون و سرشون میکردم و تحویل مامانها میدادم . خودتم خیلی راضی بودی و میگفتی مامان خدا...
4 بهمن 1392

امروز صبح

سلام من امروز غایبم غایب باشی چه حالی میده . امروز پرستار پارسا که بیدار شد گفت من مهمون دارم هروقت بیدار شد بهم زنگ بزن. بعد از ده دقیقه پارسا چشماش باز کرد و من و پارسا توی خونه یک ربع تنها بودیم. بعد از یک ربع به پرستارش زنگ زدم گفت الان میام با خودم گفتم حالا که نیومده یک چندتا عک بندازیم و من تونستم دوتا عکس بندازم . اینهم دوتا عکس این موقع دوربین و به یک شکل است که خودش عکس می ندازه.این منوپارسا           ...
11 دی 1392