قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

روز های تابستانی 93

سلامممممممممم.من دارم روز های تابستونیم رو به خوبی می گذرونم.داشتیم می رفتیم امیریه که یک دفعه دیدم شهرداریک پاکت پسته ی با چندتا پسته گذاشته و هم رو هم باسیمان درست کرده چیز خیلی جالبی هم بود تازه روش هم نوشته بود سوغات دامغان. این جاهم خیلی جالب بود یک پسته روزمیین افتاده بود شل شده بود منم انو بغل کردم و عکس گرفتم ...
16 مرداد 1393

چه عجب

سلام دوستای گلم من امروز مامانی رفته بود برای ثبت نام مدرسه ام. گفت لباس فرم ماتون عوض شده خیلی خوش حال شدم.گفت مثل تهرانی ا شده لباساتون یک مانتو سرخ ابی با یک سارافون خاکستری روش گفت دیگه کلاس 4 و 5 و 6 لباساتون همینه به خندیدم و به مامانم گفتم اشکال نداره از شر این لباس فورم بنفش را حت شدم بعدشم مامانم به مدیرمون گفت اگه امسال بنفش باشه سارا گفت نمی ام مدرسه   ...
23 تير 1393

کلاس

من دیروز رفتم کانون و کلاس سفالگری ثبت نام کردم. اخه ما اون روزا مدرسه بودیم یک روز از طرف مدرسه مارو بردن به اون کانون ما که می رفتیم اونجا می گفتن می تونیین بیای تو کانون عضو شین من هم رفتم ثبت نام کردم من بیشتراز اون همه کلاس فقط کلاس سفالگری رودوست داشتم عجیب بود میرفتی اونجا باید همه ی کلاس هارو ثبت نام می کردی نمیشد فقط یک کلاسو ثبت نام کنی برای یک سال به مبلغ 100/000ریال می گرفتن من از فردا دیگه باید برم کلاس کلاس های سفالگریشم فقط سه شنبه ها بود.یک شنبه هاو سه شنبه هاو پنج شنبه ها کل کلاسش بود.فردا که رفتم یک کوزه ساختم میارم خونه عکس میندازم تاشماهم نظر بدین که خوب یانه.کلاس ها:خوشنویسی_نقاشی_سفالگری_داستان نویسی_...
26 خرداد 1393

13 به در با تاخیر

امسال نتونستیم بریم سیزده به در و من خیلی ناراحت بودم. داداشم سرما خورده بود و تو خونه موندیم. اما بعدش رفتیم خیلی بازی کردم و بهم خوش گذشت کلی هم مواظب داداشی بودم. مامانم قول داد دیگه از سال بعد موقع سیزده به در بریم و منم قول دادم بخاطر این چیزا گریه نکنم.     ...
2 خرداد 1393

عید 93 و بانک مامانی

هفته دوم سال 93 فرا رسید و مامانی باید سه روز میرفت بانک .بهم قول داده بود منم ببره قرار شد صبح ه که بیدار میشم صبحانه بخورم بعد مامانی بیاد دنبالم منم زودتر از همیشه بیدار شدم و زنگ زدم مامانم که بیاد . این سه روز خیلی به مامانم کمک کردم شاید هزار تا مهر رو سندهایی که مامانم میزد زدم دیگه از مهر زدن خسته شدم مامانم بهم یاد داد چطوری کارت هدیه رو صادر کنم چند تا مرحله تو کامپیوتر رفتم و بعدش کارت هدیه رو گذاشتم تو دستگاه و هرچی نوشته بودم روش چاپ شد. منم واسه دوستم پریسا یه کارت هدیه صادر کردم که برم مدرسه بهش عیدی بدم تازه یه کارت هم واسه یکی از مشتری ها صادر کردم بعدش هم رفتم تو حیاط بانک که دانشگاه بود کلی بازی کردم چون دانشجوها نبود...
22 فروردين 1393

این روز های من و داداشی

واااااااااااااااااای چه قدر خوش حالم که بالاخره داداشم تونست یک بازی انجام بده.اونم قایم باشک تازه گیا بهش دارم بازی یاد می دم خیلی زود یاد میگیره من همین قایم باشک و توی ده دقیقه بهش یاد دادم.وقتی بهش می گم بیا بریم قایم موشک سری میره چشم میزاره اونم چجوری وقتی روش و می کنه اون ور یواشکی من و می بینه که بدونه من دارم کجا قایم می شم اینجوری چشم می زاره. َ دَدَ  دودودو دَدَدَدودود دَ تازه سک سک م میکنی اینجوری: دوک دوک من خودمم چشم میزارم تو میری قایم میشی ولی بعضی وقت هاهم که من چشم می زارم وچشمم باز می کنم میبینم کنارم ایستادی وهمون موقع سک سک می کنی. تایک بازی دیگه بای       ...
18 فروردين 1393

کلاس بدمینتون

من خیلی خیلی خوشحالم توی کلاس بدمینتون ثبت نام کردم.چون هروقت با ماما نی می رفتم کلاس بدمینتون خودشون علاقه خاصی به این ورزش پیدا کردم.پس فردا باید برم کلاس.مربی ورزشمون گفت با این که جلسه ی اولت بود خیلی خیلی خوب بازی کردی و همینجور ادامه بده.منم گفتم باشه. ببخشید این دفعه نمی تونم عکس بزارم حتماً به مامانم می گم که ازم عکس بندازه برام دعا کنین که این دفعه هم ورزشمو خوب بگیرم فلاً بای ...
15 بهمن 1392

قلک

سلام دوستان من دیشب قلکم رو شکستم  و کلی توش پول ریخته بودم. رفتم توی اتاقم چشمم به قلکم افتاد دیدم که دیگه یکمش مونده تاکامل بشه بخاطر همین به مامانم گفتم قلکم رو بشکنیم. من و پارسا و بابام نشستیم ومامانم با چاقو قلم رو شکست وارزتوش کلی پول بیرون اومد . البته بیشتر سکه بود ولی پول های کاغذیشم اگر یکم دیگه توش پول  میر ختم پول های سکه وپول های کاغذی مساوی می شدن و فردا صبحش مامانم پول هام و بردو ریخت توی حسابم و دیگه دزد هم پیداش نمیکنه. اون شب خیلی شب خوبی بود. البته پارسا یکمش رو انداخته ایور و اون ور این هم عکس ...
10 دی 1392

اولین سالاد من

باورم نمیشه برای اولین بار یک سالاد شیرازی تنهایی درست کردم تعطیلات که بود. به مامانم گفتم شما بیاین من یک سالاد خوشمزه براتون درست می کنم.دوتا خیار دوتا گوچه یک نسفه پیاز همه این ها رو درست کردم و اب غوره ریختم نمکشم زدم شد یک سالاد شیرازی ولی یکم کم درست کرده بودم. این هم عکس سالاد خودم ...
29 مهر 1392