قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

ماه رمضان

سلام دوستان من خیلی خیلی خوش حالم که می خواد ماه رمضون شه برای من راحته البته خیلی ها خوش حال بشن داره ماه رمضون شه من که روزه ی کله گنجیشکی می گیرم. شایدم یک دو روزشو روزه کامل بگیرم نمیدون کدومش رو بگیرم.یک چیزی که من در ماه رمضون دوست دارم افتاره. مخصوصاً اش رشته وهمین تور حلیم ماه رمضون خیلی خیلی سخته همه ی ادم بزرگا باید روزه بگیرن مخصوصاً کارمند ها که کار می کنن. مثل مامان و بابا . یه چیز دیگه هم من از ماه رمضون دوست دارم اونم مهمونی میری افتا می خوری. روز ه ی کله گنجیشکی و نمی دونم چجوری.ببینین درست می گم,اول باید نصو شب پاشی صحر بخوری,بعد نباید صبحانه بخوری,بعد تا نهار نباد...
17 تير 1392

خواب موندن من

سلام.من دوشنبه برای کلاس زبان خواب موندم.هیچی ساعتم رو که سر ساعت٨گذاشته بودم نصفه شب ساعتم باتریش تموم شد. حالا بقیش.اخر سر بابوق سرویسم بیدارشدم دیگه نمی دونستم چکار کنم به مامان زنگ بزنم یابه سرویسم بگم صبر کنه گفتم برم به سرویسم بگم صبرکنه. حالا بگو نه صورتم رو شستم,نه صبحانه خوردم,نه خوراکی گزاشتم که بخورم باعجله ی خیلی خیلی زیاد لباس پوشیدم و رفتم توی ماشین. ساعت بد خواب مونده بود زنگ نزد و منو بیدار نکرد. بعد که از کلاس اومدم تازه داشتم صبحانه می خوردم و دست و صورتم رو شستم.خلاصه بهتون بگم روز دوشنبه بدترین رو زندگیم بود. ...
14 تير 1392

خوش حالم

برین ادامه مطلب سلام دوستان من کلاس زبان که 4شنبه رفته بودم خانوممون از مون امتحان گرفت .اونم امتحان زبان.من خیلی خیلی می ترسیدم که امتحان بگیره من برچسب نگیرم. اخه من خیلی خیلی به امتحان حساسم.خانوممون گفت دفتر هاتون رو دربیارید من هم بااسترس دراوردم. خانوممون که می خواد امتحان بگیره قاطی میگه یعنی امتحان همون دیکته. گفت خوب واسه من یکی از اون کلمه هاراحته بخاطر همین هرچی توی ذهنم بود نوشتم . بعدش گفت من هم مونده بودم چی بنویسم نمی دونستم که این یااین من نوشتم هی میترسیدم درسته یانه خانوممون کلاًمی خواست دیکته بگه 5تا کلمه می گه این تازه دوتاشه. گفت این هم برامن چیزی نبو که انقدر سخت باشه برای من مثل اب ...
13 تير 1392

یه قل دوقل

من می خوام یک ماجرا از بازی جدیدم یه قل دوقل بنویسم.اخه من در تعطیلات خیلی خیلی حوصلم سر می ره.خسته شدم دیگه از بازی های تکراری.من دیروز که مامانی از سر کار اومدهی بهش می گفتم مامان من این روز ها خیلی خیلی حوصلم سرمی ره. مامانی بهم گفت برو توی کوچه و ٥تا سنگ بیار من هم به سختی ٥تا سنگ از توی کوچه پیدا کرد و اوردم.بعد به مامانی گفتم حالا چیکار کنم گفت این بازی ٥تا مرحله داره مرحله ی اولش باید دوتا سنگ رو برداری بندازیش بالا تا سنگ نیومده پائین اون یکی سنگ رو برداری اونی که داره میا پائین باید بگیریش به مامنم گفتم چه کار سختی. مامانی گفت حالا مرحله ی دوم باید سه تا سنگ برداری حالا اونی که میندازی هوا بجاش باید دوتا سنگ رو از روی...
13 تير 1392

ساری

ما 5شنبه ی هفته ی قبل به ساری سفر کردیم اول که رسیدیم ساری یک اقا بهمون پلاژ داد بعدکه لباسامون رو عوض کردیم  با خودمون تویوپ برده بودیم  دریاکه شنا کنیم. جلوی ساحل هم پر بود از ماهی های کوچولو ولی از ما هی ها می ترسیدم.یک ماهی گنده داشت دقیقاً شکل همین ماهی وحشت ناک بود من که خیلی خیلی ترسیدم. توش خرچنگم داشت  اب دریاش خیلی خیلی زیبا بود.. بعد که فرداش شدظهرش مامان بابام داشتن استراحت میکردن امامن رفتم پارکش چون من از خوابیدن خوشم نمیاد فقط خواب های شب مزه میده. من رفتم پارکش و یکم بازی کردم خودم تنهایی ولی مواظب بودم.تاب بازی میکردم بعد که از تاب بازی خسته شدم خودم تنهایی رفتم دریا البته نمی خواستم ...
10 تير 1392

زردالو

من دیروز توی حیاط نشسته بودم.امده بودم هوای ازاد بخورم. ما توی باغچمون یک درخت زردالو هم داریم گفتم.برم به زردالو هاش دست بزنم اخه اون ها خیلی خیلی نرم هستن. ولی تااومدم بچینم یکدفعه دیدم توی دستم زرد آلو اومد. زرد الو شم خیلی خیلی چاق بود.بخاطره این که گریم نیاد اون رو دسته جمعی خردیمش.   داداشی هم یکم از زردالو های ما خورد. این هم عکس درخت و زرد الو ...
10 تير 1392

مرحله ی دوم وسوم

سلام.من امروز هم رفتم دندون کشیدم.خیلی خیلی بد بود بدبدبداه. دکترش خوب بود اما خیلی دردم اومد نمی دونم چرا اخه دکتر قبلی رفته بودم انقدر که درد نداشت.امپولم نزده بود.که بی حس بشه.فقت از اون اسپری های تلخ زد فک کنم همون امپول بهتر بود. هم بابام هم منشی هم مامانی دست و پام و گرفته بودند.خیلی بد بود. نمی تونستم از جام تکون بخورم. بعد که تموم شد دکترش خیلی خیلی مهربون بود. ازم دانلود کردن رو پرسیددانلود کردن رو هم بلد بودم. ازم نی نی وبلاگ رو پرسید تعجب کرده بودم که چرا نی نی وبلاگ روو بلده. ازم انیمیشن پرسید.گفت کدوم انیمیشن رو دوست داری.ازم بازی پرسید.گفت که چه بازی هایی رو توی گوگل می زنی بهش گفتم اشپزی...
3 تير 1392

نیمه ی شعبان شد اخجون مبارکه

سلام به همه ی دوستای گلم.خیلی خوشحالم که تولد امام مهدی شده هووووووووووووووووووورااااااااااا. من جشن تولد هر امامی که باشه خیلی خشحال می شم.اهنگ تولد می زارم توی تلوزیون و میرقصم خیلی حال می جشن تولد برقصی. منم خیلی خیلی امام مهدی دوست دارم.همیشه ارزو می کنم که ضهور کنه. بیا پیش ما اما نمی دونم برای چی نمی اد.خیلی دوست دارم امام مهدی ببینمش. اگه بابام برای امام مهدی جشن می گرفت خیلی خوش حال می شدم اما متاسفاًنه.... اما اشکالی نداره بجاش خونه ی همسایمون جشن هوراااااااااا. شول زرد و حلیم درس می کنن و نزری می دن. امروز رو ببینم چیکار می کنم.   امام مهدی دوستت دارم برچهره پراز نور مهدی صلوات برجا...
2 تير 1392