قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

مکالمه

سلام دوستان من خانوممون بهمون گفته بود این ورقه هارو بهتون می دم اینگیلیسی بود گفت که مکالمه بخونید یعنه شعر ایگیلیسی رو به فارسی بخونید این هم عکس ورقه ای که باید مکالمش کنیم و برای خانوممون بخونیم. البته داداشی هم یکم مچالش کرده از دست تو داداشی. ...
6 مرداد 1392

کنسل شد

سلام من بابام روز دیگه خودش برای دندون پزشکی نوبت داشت. من هم دلم می خواست  روز دیگه بابابام برم.که هم مامانی بیا من حالا یک جورایی نترسم. بخاطر همین کنسل شد. من هم یک جورایی خوشحال شدم. ولی چه فایده زود میگزره. حالا اشکال نداره بازم   روز دیگه.الان فکر دارم می کنم که دندونم رو کشیدم و اومدم خونه مامانم میگه اشکال نداره چشم روهم بزرای زود می گزره. ...
1 مرداد 1392

واااااااااااااااااای

وای چیکار کنم ادامه مطلب     سلام دوستان من باز پس فردا باید برم دندون پزشکی که اون یکی ریشمم رو هم بکشم و یکی که پر کردم درد گرفته باید برم اون هم بکشم غصم گرفته. اخه اولین بارم که رفته بودم دندونم رو بکشم یکم گریه کردم میترسم این دفعه هم گریه کنم. امپول اولی رو که می زنه یکم درد می اد ولی دومی هیچی حالیت نمیشه برای کشیدنش هم دست دکتررو چسبیده بودم که زود تر تموم شه.مامانم میگه باید خوشحال باشی که می خوای بری از درد کشیدن راحت شی. من هم یکم به حرف مامانی یکم فکر کردم دیدم که داره درست می گه.مامانم میگه یک بسته ژلفن برات می خریم که درد کرد یکیش رو بخوری بابامم می گه من هم همش دارم پیش این دکتر ه دندونام رو د...
31 تير 1392

کتاب جدیدزبان

سلام دوستان من دیروز که خانوممون گفته بود یک کتاب جدیدی داریم به نام پیکچر دیکشنری. گفته بود ٢٠٠٠تومان گفت که فردا حتماً باید این کتاب رو داشته باشین.فردا که شد یعنی همین امروز من رفتم توی سالن موئسسه مون که این کتاب جدید رو بخرم.بعد کیف پولم رو باخودم بردم به هش 2000تومان دادم گفت این که کمه من بهش گفتم خانوممون گفته 2000تومان گفت که باید 5000تومان داشته باشی من هم نمی دوستم چیکار کنم رفتم توی کلاس یکدفعه پولام رو نگاه کردم دیدم یک1000تومانی وبایک 20000تومانی بایک 2000تومانی دیگه باهم جمع زدم دیدم که میشه 5000تومان خیلی خیلی خوشحال شدم  از دوباره رفتم پیش مدیرمون کتاب رو اون کتاب رو خریدم. الان خیلی خوشحالم این هم عک...
29 تير 1392

دوچرخه ی جدیدم

سلام دوستان من دیروز رفتم یک دوچرخه گرفتم فکر کنم برای کلاس شیشمم هم به درد بخره یکم از خودم بزرگتر اما پاهام میرسه که پا بزنم. وقتی پاهام رو می زارم روی زمین پنجه هام فقط می خوره به زمین.یک دوچرخه ی دیگه قبلاً داشتم اما خراب شد.صندلیش شکست. دوچرخم ابی طرهشم دخترونه. خیلی خیلی خوشحالم که یک دوچرخه ی دیگه دارم دیگه هروز بامامانم میرم توی کوچه و چرخ سواری می کنم. این هم یک سری عکس از خودم و دوچرخه     امید وارم خوشتون اومده باشه بای ...
27 تير 1392

از دوباره امتحان

من که پیروز رفته بودم کلاس زبان خانوممون گفته بود که پس فردا امتحان داریم. من هم گوشم به خانوممون نبود فرداش که شد بازم تمرین کردم امانمیدونستم که امتحان دارم. فرداش که شد سرویسم اومد دوبالم من و رسوند موئسسه.بعد رفتیم توی کلاس و خانوممون اومد بعد حاضر غایب کرد. حاضرperezent غایب  absen بعد خانوممون به من گفت برو یک صندلی بیار و جلوی من بزار اما من تعجب کرده بودم خانوممون می خواد چیکار کنه. بعد بغل دستیم رو صدا کرد کتابش رو هم با خودش برد بعد بهش گفت که از صفه ی اول تا اون جایی که یاد گرفتیم رو عکساش رو به ایگیلیسی بخون من هم این جوری شده بودم. بعد همه خوندن تا به نوبت من رسید رفتم روی صندلی نشستم . بعد ...
24 تير 1392

خرابکاری داداشی

داداشی جونم.من که امتحان داشتم شما بغل مامان بودین و مامانی تا می خواست بپرسه شما افتادی رو کتاب و پاره شد. هرچی سعی کردیم درستش کنیم  و چسبش زدیم اما مثل اولش نشد.من اون موقع خیلی خیلی از دستت عصبانی بودم. اما باخودم گفتم این یک نی نی ممکنه هرخرابکاری رو بکنه . اون موقع هم قیافت خوش حال بود که خرابکاریکردی جیگرم. فکرکنم چون خرابکاری کردی خیلی ناراحت بودی بودی حالا اشکال نداره پس اگه مدرسم شروع شه چی دیگه همه رو پاره می کنی . دیگه من اون موقع داداشی رو یک بوس گنده کردم . اگه بزرگ شیم چی دیگه به همدیگرو به زدن می افتیم واااااااااااااای . اخه حیفم نیومد که باهات قهر کنم. داداشی ی...
24 تير 1392

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا من الان روزه ی کله گنجشکی دارم

هورا من الان روزه ی کله گنجشکی دارم.نسو شب مامانی بیدارم کرد واسه ی سحرچیز میز خوردیم و نماز خوندیم بعد اومدیم که بخوابیم. من هم الان روزه کله گنجشکی دارم حالا نخورم تا افطار ببینم چی می شه ایا تحمل روزه گرفتن رو دارم یانه؟ اگه مامان بابام اجازه بدن من یک روزه ی کامل می گیرم. پس تا افطار بای. این هم یه عکس این هم یک عکس دیگه ...
20 تير 1392

عکس من و نورا جون

وقتی که تولد پارسا بود نورا و مامان و باباش وداداشش مهمون ما بودن ا.ن رفته بودیم چشمه علی خیلی حال داد حیف شد که رفتن. این هم عکس من و نورا در چشمه علی یادش بخیر هی اب بازی می کردیم و هی پارکش می رفتیم این عکسها رو هم عمو سعید ازمون انداخت خیلی دوستشون دارم اون جا هی می رفتیم پارکش هی می رفتیم توی اب پاهامون رو می زدیم به اب یک حالی میداد ...
18 تير 1392