تولد 9 سالگی سارا جونم
قلبم ، وجودم ، نازنین من سارای عزیزم 9 ساله شدی و قدم به دهمین سال زندگیت گذاشتی . یعنی سالها پشت هم تند تند اومدن و رفتن حالا دیگه دارن دورقمی میشن. به جون خودم خدایاااااااااااا باورم نمیشه .آخه ثانیه به ثانیه نوزادیت جلو چشمامه نمیتونم ببینم اینطور قد کشیدی و بزرگ شدی . خدایا شکرت خیلی شکر تولد امسال سارا جون با 8 تا تولد قبل یه فرقی داشت که اونم به پیشنهاد سارا جونم اجرا شد. امسال دیگه از بزرگترها خبری نبود و فقط همکلاسی ها ی کلاس سوم میخک. خیلی به همتون خوش گذشت منم حسابی ذوق کرده بودم. خیلی حال میداد بچه ها یکی یکی میومدن و موقع رفتن باید شال و کلاهاشون و سرشون میکردم و تحویل مامانها میدادم . خودتم خیلی راضی بودی و میگفتی مامان خدا...