قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

اخجون ازدو باره کلاسم شروع شد

سلام. من می خوام یه چیزی رو بهتون بگم برین ادامه ی مطلب من از فردا کلاس زبانم شروع می شه. من خیلی خیلی خوش حالم چون بعد از این همه مدت که کلاسم و ادامه نداده بودم تازه می خوام فردا برم کلاس زبان کلاس زبان من روز های زوج یعنی شنبه,دوشنبه,چهارشنبه ها کلاس دارم کتابشم یکم از ترم های قبل بزرگتر.تازه کلاس زبانم صبح از ساعت 9 تا 10ما کلاس داریم.الان انقدر ذوق زده ام که نمی دونم چیکار کنم. الان من ترم 3 او می خوام بخونم. پرستار پارساهم من و بیدار می کنه ساعت8 که ساعت 9 اون جاباشم . تازه کی من و می بره؟؟ خوب معلومه سرویس مدرسمون من و می بره امروز مامانم می خواد بهش زنگ بزنه. ببینم فردا رو چیکار می کنم و همین طو...
24 خرداد 1392

سفربه مشهد

امروز میخوام یکی از خاطره های مسافرتم و که دیگه میدونم خاطره هاش تو ذهنم میمونه رو بنویسم. مسافرت های قبلی رو زیاد یادم نیست چون سنم کم بود. دوبار دیگه رفته بودم مشهد اما اصلا یادم نمیاد. براتون بگم این روزی کلی بهم خوش گذشت. اول رفتیم توی هتل زیاد بزرگ نبود یک اتاق خواب داشت و یه پذیرایی اسمشم هتل  یلدا بود. .رفتیم اون جا و یکم استراحت کردیم و رفتیم حرم امام رضا برای همه دوستان و فامیل چند رکعت نماز خوندم وزیارت کردم.اخه من چند سال بود حرم رو ندیده  بودم. بخاطر همین تعجب کرده بودم که حرم امام رضا از طلا ساخته شده وتوشم هم بوی عطر میو مد هم  از اینه ساخته شده بودو توشم لوستر های بزرگ چسبونده بودند.بعد ...
18 خرداد 1392

غمگینم

سلام دوستان.دیگه وقت خداحافظی رسیده. خیلی خیلی غمگین هستم. چون دیگه بعداز٥روز هم دیگرونمی بینیم.چون یه سفرمی خوا یم بریم اون هم مشهد. دوستان من خیلی خیلی دلم براتون تنگ می شه مخصوصاً دوستهای صمیمی من.اگر نظر دادین دستتون درد نکنه وقت فکرنکنید که من هستم. همه اونایی که توشون اپم خداحافظ.واونایی که دوستای مهربان من هستن. مافردا یعنی جمعه حرکت می کنیم ومیریم.بعدبا ذوق می ایام توی خونه و سری میگم اخجون دیگه نظر دادن. امیدوارم همیشه شاد باشین.دوستهای من خادانگه دار. حتماً براتون زیارت می کنم واز خدامی خام که همیشه شاد باشین.   ...
9 خرداد 1392

سارای عزیزم و افتخاری دیگر برای مامان

عزیز دلم دختر قشنگم تعطیلات تابستان شروع شده و حالا دیگه واسه خودتی .تا میتونی لذت ببر عزیزم. شنبه 4 خرداد ساعت 10 کارنامه کلاس دومت آماده بود و قرار بود برم از مدرسه بگیرم. از صبح خوشحال بودم ساعت 10 بشه اما از شانس بد من مثل مورو ملخ ریختن تو بانک و نمیشد سرم و بلند کنم چه برسه خروجی ساعتی بگیرم و از شعبه برم بیرون زنگ زدم بابایی و چون مدرسه ات خوشبختانه نزدیم بانک باباست سریع رفت واست گرفت.   قربون دخترم برم که دوست داشت مامان بره ولی نشد بعد هم بابا زنگ زد و خبر خوش و بهم داد. میدونستم عالی شدی و همه درسهات و خیلی خوب گرفتی ولی با این حال منتظر بودم بهم زنگ بزنه. وقتی هم رسیدیم خونه از خوشحالی بال...
8 خرداد 1392

روزپدرمبارک

سلام.روزپدر اومد از دوباره من امروز با مامانی یواشکی بچه رو بدیم دست بابایی بهش بگیم که دروغکی که ما می خوایم بریم بیرون کار داریم. بریم برای بابا یه چیز بخریم.می خوایم ادکلن بخریم به نظرتون ادکلن چیز خوبی. امیدوارم بابایی ازهدیه ی من ومامانی خوشش بیاد اخه اون خیلی به ادکلن علاقه داره. اون وقت بیایم وبگیم روز پدر مبارک.براش یک کیک کوچولو هم می خریم. ...
3 خرداد 1392

تعطیلات تابستانی سال92

سلام دوستان.اخجون تعطیلات تابستانی شروع شد.دیگه ازهرچی کیف وکتاب راحت شدم. توخونه بازی می کنم اون هم چه جور. مامانی هم سرکارمن توخونه هرکاری که دوستدارم رو انجام می دم.اما کارهای خطر ناک روانجام نمی دم. می تونم هرکلاسی رو ثبت نام کنم.که سرم گرم بشه وبی کار نشینم توی خونه. تازه جمعه ی هفته ی بعدمی خوایم بریم مشهدانقدراون جابازی کنم که از همه چی یادم بره.حالا مطلب شو می نویسم.تازه توی خونه می تونم هرچقدر که دلم خواست نقاشی بکشم.داداشی هم که میاد باپرستارش با داداشم می تونم بازی کنم. بعد که بعضی وقت ها که حوصلم سر بره.می رم خونه ی دوستام یا اونا میان خونمون.اون وقت باهم قرار می زاریم که بریم پارک باز...
3 خرداد 1392

خاطرات مدرسه

سلام دوستان من امروز رفتم مدرسه. دوربین وباخودم برده بودم که یک عکس کلی بگیریم ویک خاطره داشته باشیم.خانوممون دعوام کرد وگفت چرا اینو اوردی مدرسه اون موقع من گفتم که می خاستیم عکس بگیریم.بعد اون موقع من ودوستام یواشکی عکس انداختیم حالا ولش کن بریم سر اصل مطلب تازه می خوان کارنامه ی اصلی رو بدن من مامانم باید٩٢/٢/٣بره بگیره و١٠ صبح اون جا باشه. تا کارناممو بگیره.دعا میکنم که کارنامه ی اصلیم رو همشو خیلی خوب بگیرم ما همش توی کلاسمون ٤ نفر بودیم. بعد اون موقع خانوم مدیرمون گفت فردا اجباری نیسته که مدرسه بیاین ولی گفت باید زنگ بزنیدکه ما بفهمیم که فردا می خاد کی بیا وکی نیاد.من اون موقع باخودم گفتم...
1 خرداد 1392

جدا شدن از دوست هاوسال تحصیلی وگریه کنان

سلام من امروز خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی گریه کردم.بخاطره این که داشتم ازدوستام جدا میشدم واز خانوممون هم همینطور.کلن امروز خیلی خیلی غمگین بودم چون دلم براشون تنگ میشه امروز توی کلاسمون همه داشتن گریه می کردند.می تونین یه پیشنهاد بدین که چه کار کنم که تند تند گریه م نیاد.امروز برای اخرین بار اخرین بازی مونو کردیم.امروز که مامانم اومددید دارم گریه می کنم گفت چرا داری گریه می کنی او فکر می کرد کارنامه ی اصلیمو گرفتم ولی اینطور نبود گفتم بخاطره این که از دوستام و خانوممون جدا شدم.الانم دارم گریه میکنم که خیلی خیلی دلم براشون تنگ میشه توی این تعطیلات مامانم گفت اشکالی نداره میتونی بری واین مطل...
31 ارديبهشت 1392